۱۶ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۰
کد خبر: 6416657

سعدی از جمله مفاخر شعر و ادب پارسی ست که تأثیر بسزایی بر این زبان داشته است و این حقیقت را می توان از شباهت فراوانی که میان زبان پارسی امروز و زبان سعدی وجود دارد، دریافت.

بامدادی تا به شب رویت مپوش

تا بپوشانی جمال آفتاب

سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ

گوشمالت خورد باید چون رباب

سعدی، یکی از شاعران‌ و نویسندگان نامی ایران است که القابی چون پادشاه سخن، شیخ اجل و استاد سخن به وی

داده شده است.

غزل شماره بیست و سوم

رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما

فرمای خدمتی که برآید ز دست ما

برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک

هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما

با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی

ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما

جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند ولیک

مردم به شرع می‌نکشد ترک مست ما

شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد

باشد که توبه‌ای بکند بت پرست ما

سعدی نگفتمت که به سرو بلند او

مشکل توان رسید به بالای پست ما

غزل شماره بیست و چهارم

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل

با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها

گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها

هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید

ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها

هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

غزل شماره بیست و پنجم

اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب

هزار مومن مخلص درافکنی به عقاب

که را مجال نظر بر جمال میمونت

بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب

درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی

کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب

به موی تافته پای دلم فروبستی

چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب

تو را حکایت ما مختصر به گوش آید

که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب

اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب

دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است

که با شکردهنان خوش بود سوال و جواب

کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی

تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب

اسیر بند بلا را چه جای سرزنش است

گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب

اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست

همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب

تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی

که دل به کس ندهم کل مدع کذاب

غزل شماره بیست و ششم

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ای خفته روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند

وز حله به کوفه می‌رود آب

ای سخت کمان سست پیمان

این بود وفای عهد اصحاب

خار است به زیر پهلوانم

بی روی تو خوابگاه سنجاب

ای دیده عاشقان به رویت

چون روی مجاوران به محراب

من تن به قضای عشق دادم

پیرانه سر آمدم به کتاب

زهر از کف دست نازنینان

در حلق چنان رود که جلاب

دیوانه کوی خوبرویان

دردش نکند جفای بواب

سعدی نتوان به هیچ کشتن

الا به فراق روی احباب

غزل شماره بیست و هفتم

ماهرویا! روی خوب از من متاب

بی خطا کشتن چه می‌بینی صواب

دوش در خوابم در آغوش آمدی

وین نپندارم که بینم جز به خواب

از درون سوزناک و چشم تر

نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب

هر که بازآید ز در پندارم اوست

تشنه مسکین آب پندارد سراب

ناوکش را جان درویشان هدف

ناخنش را خون مسکینان خضاب

او سخن می‌گوید و دل می‌برد

و او نمک می‌ریزد و مردم کباب

حیف باشد بر چنان تن پیرهن

ظلم باشد بر چنان صورت نقاب

خوی به دامان از بناگوشش بگیر

تا بگیرد جامه‌ات بوی گلاب

فتنه باشد شاهدی شمعی به دست

سرگران از خواب و سرمست از شراب

کد خبرنگار: ۵
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***