ای خدای مهربان...
آ مِن شه جانه مارِ دله دور
مادری که شهره به صبوری و مهربانیست...
مادری که شهره به ایمان و حجب و ولایت مداریست.
سال هاست، قلب مادر هفتاد ساله ام برای جگرگوشه ای که خون به دل مردم نجیب کشورش می کند، به تپش های تند افتاده؛
روزی هزار بار خودش را سرزنش می کند.
یک سالی ست که دیگر او را طرد کرده...
امّا هربار که از او خبری می شنود، اشک می ریزد که شاید او روزی، جایی کم گذاشته!
#به_مادرم_رحم_کنید.
بارها گفته ام که اجازه نمیدهم آقاجان و مامان زجر کشیده ام را بازیچه ی بازی های مسخره ی سیاسی و صد من یه غاز خود کنید...
زیاد دور نیست؛
روز مادری که گذشت و دخترک گریزپایش به رسم دلتنگی هایش یا شاید برای سناریوسازیِ جدیدش، با مادر تماس گرفت، امّا مادرِ دلتنگ و صبور و باایمانم، تا صدای دخترک را شنید، گوشی را قطع کرد، بغض کرد و محکم گفت:
مرا با او کاری نیست؛
مادری حس غریبی ست که من با آن دست و پنجه نرم میکنم؛
خدا امتحان سختی از من گرفت؛
مینا دلم بزرگ است؟
گفتم:
خودت بزرگی جانِ مار؛
قلبت بزرگ و مثال زدنیست که برای این همه بی مِهری تاب میاورد و گذشت میکند...
دخترکی که برای رسیدن به اهداف بی ارزش و بی منطقِ خود، حتی از خانواده اش هزینه می کند؛
می شود#درد_بی_درمان...
تو در پیشگاه خداوند سربلندترین مادری، عزیزجانم...
بگذریم...
دلخوری و گله هایمان بخاطر بی مهری ها و چهل کلاغ اطرافمان، بسیار زیاد است!
برای اخبار جدیدی که شنیدید، همه خانواده کنار مادر بودیم و به حکم حس نابِ مادریِ مادرم، چیزی جز اطمینان و احترام ندیدیم...
دلشوره های مادرم چندسالی هست که دلیلش از دسته گل های به آب داده شده ست؛
پس واقعیت فراتر از شایعات و روزگار مجازی پیرامون تان است.
به_مادرم_رحم_کنید
بتاز_تا_بتازیم
مسیح_علینژاد