۴ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۹
کد خبر: 5356922

در این جهان گرد و فراخ، کم آدمی رهاست، آزاد است. هر تنابنده گرفتار در گرفتار است. پنداری مردمان در تار عنکبوتی بی‌پایان گرفتار آمده‌اند. هر تن، بندیِ تنی دیگر، چیز دیگر. شانه‌هایشان بسته شده است. دست‌هایشان بسته شده است. مغزهایشان، زبان‌هایشان بسته شده است.

‍ آدم‌های زیبا و دوست‌‌‌داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمی‌‌آیند.

زیباترین و دوست ‌داشتنی‌ترین انسانهایی که می‌شناسیم، آنهایی هستند که با شکست آشنا شده‌اند، آنهایی که رنج را تجربه کرده‌اند،

آنهایی که از دست دادن را تجربه کرده‌اند،

آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده‌اند.

این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی می‌فهمند،

آن را به شکل متفاوتی تحسین می‌کنند، و نیز به شکل متفاوتی حس می‌کنند به همین دلیل آرام ترند و دوست داشتن و محبت به دغدغه‌شان تبدیل می‌شود.

#وین_دایر

صبح زمانی مناسب است هم برای فعالیتِ ذهنی، هم فعالیتِ بدنی،

زیرا صبح جوانیِ روز است: همه چیز شاداب، تازه و آسان است،

احساس نیرومندی می کنیم و همهٔ قابلیت هایمان کاملاً در دسترس هستند.

صبح را نباید با خواب طولانی یا مشغولیتها و گفتگوهای بی ارزش تلف کرد ، بلکه باید به منزلهٔ جوهر زندگی به آن نگریست و آن را تا اندازه‌ای مقدّس داشت... هربار که از خواب بیدار می شویم و برمی‌خیزیم،

تولدی کوچک است و هر صبحِ پُرطراوت به منزلهٔ جوانیِ کوتاه در زندگی است.

#آرتور_شوپنهاور

بابا لنگ دراز عزیز

بعضی آدم‌ها را نمی‌شود داشت

فقط می‌شود یک جور خاصی دوستشان داشت

بعضی آدم‌ها اصلا برای این نیستند

که برای تو باشند یا تو برای آن‌ها

اصلا به آخرش فکر نمی‌کنی

آنها برای اینند که دوستشان بداری!

آن هم نه دوست داشتن معمولی، نه حتی عشق

یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست

این آدم‌ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم

در کنج دلت تا ابد یک جور خاص دوست داشته خواهند  شد...

#جین_وبستر

در این جهان گرد و فراخ، کم آدمی رهاست، آزاد است. هر تنابنده گرفتار در گرفتار است. پنداری مردمان در تار عنکبوتی بی‌پایان گرفتار آمده‌اند. هر تن، بندیِ تنی دیگر، چیز دیگر. شانه‌هایشان بسته شده است. دست‌هایشان بسته شده است. مغزهایشان، زبان‌هایشان بسته شده است. بسا صد سالگانی، درون همان چاردیواری که پای بر خشت نهاده‌اند، سر بر خشت می‌گذارند؛ بندی خشت دیوار. بسا مردمانی که همه‌ی عمر خود در فراز بردن دیوار پیرامون خود، روزگار به سر می‌برند؛ بندی دیوارهای بلند. بسا کسانی که تو می‌شناسی بر دیگچه‌های سکه‌ی خود، اژدهاوش چمبر زده اند؛ بندیِ خون ناچاران. بسا گرفتاران. بسی گرفتاران. یکی به کندوی خود، یکی به انبار خود. یکی به دشت و یکی به آیش. یکی به گله، یکی به چوبدست گله. اربابان به غارت و آن دیگران به غارت شدن. دهقان به خاک کهنه‌ی این خاک، نان و شب و قرض و به دسته‌ی بیلش بسته است. چوپان به شب دراز و ستاره. چوبدار به پشم و پوست. پیله‌ور به همه. به هر سوی. به هزار سوی. همه به هم. چنان که خارها، درمنه‌ها، درخت‌ها، گل‌ها و قارچ‌ها به زمین و آفتاب و هوا بسته‌اند.

توری است تنیده در هم این زندگانی، درویش!

#محمود_دولت_آبادی

کد خبرنگار: ۵
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***