و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. سپس امام وضع خود را به شعر اعشی مثل زد:
شَتّانَ ما یَوْمی عَلی کُورِها وَ یَوْمُ حَیّانَ اَخی جابِرِ
«چه تفاوت فاحشی است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشی است».
فَیا عَجَباً بَیْنا هُوَ یَسْتَقیلُها فی حَیاتِهِ، اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ.
شگفتا! اولی بااینکه در زمان حیاتش می خواست حکومت را واگذارد، ولی برای بعد خود عقد خلافت را جهت دیگری بست.
لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَیْها! فَصَیَّرَها فی حَوْزَه خَشْناءَ،
چه سخت هر کدام به یکی از دو پستان حکومت چسبیدند! حکومت را به فضایی خشن کشانیده،
یَغْلُظُ کَلْمُها، وَ یَخْشُنُ مَسُّها، وَ یَکْثُرُ الْعِثارُ فیها، وَ الاِْعْتِذارُ مِنْها.
و به کسی رسید که کلامش درشت، و همراهی با او دشوار، و لغزشهایش فراوان، و معذرت خواهی اش زیاد بود.
فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَهِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ،
بودن با حکومت او کسی را می ماندکه بر شتر چموش سوار است، که اگر مهارش را بکشد بینی اش زخم شود،
وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ! فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس،وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض.
و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامی،و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.
فَصَبَرْتُ عَلی طُولِ الْمُدَّهِ، وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ.
آن مدت طولانی را نیز صبر کردم، و بار سنگین هر بلایی را به دوش کشیدم.
حَتّی اِذا مَضی لِسَبیلِهِ، جَعَلَها فی جَماعَه زَعَمَ اَنِّی اَحَدُهُمْ.
تا زمان او هم سپری شد، و امر حکومت را به شورایی سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایی) یکی از آنانم!
فَیالَلّهِ وَ لِلشُّوری! مَتَی اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّی
خداوندا چه شورایی! من چه زمانی در برابر اولین آنها در برتری و شایستگی مورد شک بودم که امروز
صِرْتُ اُقْرَنُ اِلی هذِهِ النَّظائِرِ؟! لکِنّی اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ اِذْ طارُوا.
همپایه این اعضای شورا قرار گیرم؟! ولی (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،
فَصَغی رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ،
در آنجا یکی به خاطر کینه اش به من رأی نداد، و دیگری برای بیعت به دامادش تمایل کرد،
مَعَ هَن وَ هَن. اِلی اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثیلِهِ
و مسائلی دیگر که ذکرش مناسب نیست. تا سومی به حکومت رسید که برنامه ای جز انباشتن شکم
وَ مُعْتَلَفِهِ، وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبیهِ یَخْضِمُونَ
و تخلیه آن نداشت، و دودمان پدری او (بنی امیه) به همراهی او برخاستند
مالَ اللّهِ خِضْمَ الاِْبِلِ نِبْتَهَ الرَّبیع ِ، اِلی اَنِ انْتَکَثَ
و چون شتری که گیاه تازه بهار را با ولع می خورد به غارت بیت المال دست زدند، در نتیجه این اوضاع رشته اش
فَتْلُهُ، وَ اَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ، وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
پنبه شد، و اعمالش کار او را تمام ساخت، و شکمبارگی سرگونش نمود.
نهج البلاغه پس از کتاب آسمانی قرآن کریم، یکی از کتاب های پرفضیلت می باشد که گنجینه ی بسیار ارزشمندی برای مسلمانان است.
این کتاب، میراث گرانبهایی از حضرت علی(ع) می باشد که درس انسان سازی داده وانسان را از لحاظ تمامی ابعاد اجتماعی، سیاسی و... هدایت کرده و با زیباترین کلام، راه تقرب الهی را به انسان می آموزد.
سخنان حضرت علی(ع) در کتاب نهج البلاغه در سه باب بیان شده است که یک باب به خطبه ها، باب دیگر به نامه ها و رسائل و وصایا و باب آخر به کلمات قصار، حکمت آمیز و مواعظ اختصاص داده شده است.
وَ مِنْ خُطْبَه لَهُ علیه السّلام
از خطبه های آن حضرت است
وَ هِیَ الْمَعْرُوفَهُ بِالشِّقْشِقِیَّه
معروف به شِقشِقیّه
اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبی قُحافَهَ وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّی مِنْها
هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید در حالی که می دانست جایگاه من در خلافت
مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحی، یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ، وَلایَرْقی اِلَیَّ الطَّیْرُ.
چون محور سنگ آسیا به آسیاست، سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر می شود، و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمی رسد.
فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَطَوَیْتُ عَنْها کَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَأی
منزلتم نمی رسد. اما از خلافت چشم پوشیدم، و روی از آن برتافتم، و عمیقاً اندیشه کردم که با
بَیْنَ اَنْ اَصُولَ بِیَد جَذّاءَ، اَوْ اَصْبِرَ عَلی طِخْیَه عَمْیاءَ، یَهْرَمُ فیهَا
دست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم، فضایی که پیران در آن
الْکَبیرُ، وَ یَشیبُ فیهَا الصَّغیرُ، وَ یَکْدَحُ فیها مُوْمِنٌ حَتّی یَلْقی رَبَّهُ!
فرسوده، و کم سالان پیر، و مومن تا دیدار حق دچار مشقت می شود!
فَرَاَیْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلی هاتا اَحْجی، فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی،
دیدم خویشتنداری در این امر عاقلانه تر است، پس صبر کردم در حالی که گویی در دیده ام خاشاک بود،
وَ فِی الْحَلْقِ شَجاً! اَری تُراثی نَهْباً. حَتّی مَضَی الاَْوَّلُ لِسَبیلِهِ،
و غصه راه گلویم را بسته بود! می دیدم که میراثم به غارت می رود. تا نوبت اولی سپری شد،
فَاَدْلی بِها اِلَی ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ. - ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشی: