در آستانه ماه محرّم به برخی از اشعار عاشورایی برخی از شاعران ایرانی پرداخته ایم.

شیعیان! دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین‏

از حریم کعبۀ جدّش به اشکی شُست دست

مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین‏

می‌‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش از این‏‌ها حرمت کوی منا دارد حسین...

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏...

آب را با دشمنان تشنه قسمت می‌‏کند

عزّت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین‏...

دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین‏

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین‏

اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»

کاندرین گوشه عزایی بی‏‌ریا دارد حسین

#شهریار

اگر چه مثل محّرم نمی‌شوم هرگز

جدا ز. روضه و ماتم نمی‌شوم هرگز

مرا ببخش مرا، چون که خوب می‌دانم

که توبه کردم و آدم نمی‌شوم هرگز

اسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم

که محو در گل مریم نمی‌شوم هرگز

گناه کارم و حتی بدون اذن شما

بدان نصیب جهنم نمی‌شوم هرگز

به جان عشق قسم غیر چهارده معصوم (ع)

به پای هیچ کسی خم نمی‌شوم هرگز

قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی

بجز شهید محّرم نمی‌شوم هرگز

نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع

به سلسبیل و به زمزم نمی‌شوم هرگز

در انتهای غزل من دوباره می‌خواهم

فقط برای تو باشم نمی‌شوم هرگز

#سید_حمیدرضا_برقعی

ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی

سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

بـه بــی نـهــایــت داغ  دل شـکــستــه زیـنـب

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم

به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر

به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

سلام من بـه محرم  بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

سلام من به محـرم  به شـور و حـال عیـانـش

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش

دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر

دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر

دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه

دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر

دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیه قرآن

دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر

کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک

گرفته، چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر

به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش

به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر

منای کربلا گردیده محو این دو قربانی

نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر

گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری

که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر

بگفت‌ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت

تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل‌ای سرور!

دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی

قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر

اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم

دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر

امید زینب است‌ای آفتاب دامن زهرا

که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر

سفارش کرده عبدالله جعفر بر من‌ای مولا

که این دو شاخه گل را کنم در مقدمت پرپر

به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری

درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر

فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت

که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر!

یکی می‌گفت: دو خورشید از گردون شده نازل

یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر

ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را

که باشد جده ما فاطمه صدیقه اطهر

پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب

حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر

خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه

دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر

تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا

و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر

ز. آب تیغ هر یک آتشی می‌ریخت در میدان

که گفتی شعله خشم خدا پیچیده در محشر

چو آتش بر فلک فریاد می‌رفت از دل دشمن

چو باران بر زمین می‌ریخت دست و پا و چشم و سر

ز. هم پاشیده، چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان

ز. بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر

به خاک افتاد جسم پاکشان، چون آیه قرآن

دریغا ماند زیر دست و پا دو سوره کوثر

چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا

به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر

دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله

همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر

چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را

درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم‌تر

نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا

مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر

بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را

که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر

به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش

سلام "میثم” و خلق خدا و خالق داور

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید