به اسم دين مردم را از دين بيزار مي كنيم!

شنبه- یکی از دستفروش های داخل واگنهای مترو چیزی را به دو هزار تومان می فروشد توی شلوغی نمی بینم چی هست، فقط صدای فریادش را می شنوم که با شیرینی و ملاحت خاصی می گوید: دکتر گفته اگر پشت سر هم دو تومنی بهت بدن افسردگی نمی گیری!

یکشنبه- شیرین تر از آن فروشنده ناشناس مردی میانسال است که بدون مقدمه سر صحبت را باز می کند و همیشه آخر جمله هایش را با لحن کشداری به خنده تمام می کند و برای هر جمله مربوط و نامربوط می خندد! تا آخر صحبتمان که ناگهان توی یک ایستگاه با عجله پیاده می شود نمی فهمم که یک آدم جدی و طبیعی است با شخصیتی شوخ یا فردی غیر نامعقول است که دلش خواسته یک آخوند را توی ازدحام جمعیت سرکار بگذارد و بخنداند! سرعت انتقالش از یک موضوع به موضوع دیگر شگفت انگیز است و من را به یاد جوک های مجید دلبندم می اندازد! با سرعتی حیرت آور از گلایه هایش در باره ناکامی های چهل ساله نظام - که بدون هیچ دلیلی هم با آن خنده خاص و دلنشین همراه است- به تجلیل و تقدیرش از سپاه در مقابله با پهپاد آمریکایی می رسد - باز هم با همان خنده شیرین- و با همان سرعت انتقادش نسبت به احکام شرعی و دستورات دینی را -دوباره با خنده ای در پایان لحن کشدارش- به تأکید بر عظمت اسلام و حقایق غیبی - باز با خنده- وصل می کند!

دوشنبه- آخر شب نویسنده ای نامدار و محترم پیامکی می زند و شرح می دهد که برای سیصد هزار تومان لنگ است و اضافه می کند که در آن وقت شب تنها روی پیام دادن به یک رفیق آخوند را داشته ، به هر شکلی هست هماهنگ می کنم که کسی این مبلغ را برای آن بزرگوار بفرستد و بعد به فکر فرو می روم! مطمئنم کارمندان و مدیران نهادهایی که کتابها و آثار ادبی او را ترویج می کنند از او بیشتر درآمد دارند و مطمئنم کسانی که آثار او را می خوانند باورشان هم نمی شود که او برای سیصد هزار تومان کارش لنگ باشد!

سه شنبه-سر چهارراه کودکان و زن های دستفروش و گدا را می بینم که تصویری تلخ و سیاه از شهر می سازند، زنها و بچه هایی که توی بعضی گزارش های خاص از مسایل عجیب پشت صحنه شان و باندهای اداره کننده آنها خوانده ام. توی فکرم که آیا کسی اینها را نمی بیند؟ آیا مسوولان و بزرگانی که توی ماشین هایشان از همین چهارراه ها می گذرند با دیدن این صحنه ها به فکر فرو نمی روند؟ آیا کسی نیست که این معضل را با قاطعیت حل کند؟

چهارشنبه-پیرمرد دستفروش بدهکار و گرفتار از جوان هایی که ساعتهامشغول دود هستند شاکی است و می گوید این قدر از سیگار و قلیان متنفرم که اگر همین حالا توی همین وضع آشفته و افتضاح مالی ام به من یک قلیان خانه بدهند با روزی چند میلیون درآمد نقد و سندش را هم به اسم من بزنند حاضر نیستم قبول کنم، همان موقع با خودم فکر می کنم که اگر به من بدهند قبول می کنم! از خودم خجالت می کشم!

پنجشنبه-توی خیابان خانمی که ظاهرش مشمول توبیخ گشت ارشاد و اقدام بعدی قضایی است! و سر و وضعش به دینداری و سوال مذهبی نمی خورد جلو می آید و یک حکم شرعی را به دقت -طوری که معلوم است به آن عمل می کند- می پرسد، با احترام جواب می دهم و مثل همیشه دریغ و دردی مکرر در جانم می نشیند، از فاصله ای که با خط کشی های ظاهری و شکلی مان بین مردم خودمان انداخته ایم، از قضاوت هایی که برای دینداری و باورهای اعتقادی مردم می کنیم، از فرصت های ارزشمندی که برای حفظ باورهای عمیق مردم از دست می دهیم، از ناسپاسی و قدرناشناسی مان نسبت به این مردم معتقد و باورمند و خوب و عزیز و دوست داشتنی که با اسم دین آنان را از دین دور می کنیم و به اسم دین آنها را به دین بدبین شان می سازیم و از دینداری و مومنان متنفر و بیزار می کنیم!

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***