حالا البته موضوع گزارش ما تصفیهخانه و برکه تمساحهای پوزه کوتاه نیست و بی شناسنامهها هستند که تعدادشان در این روستا بالاست. «برای رسیدن به روستای محل خدمتم همیشه از آزاتی کشاری عبور میکنم، در واقع سر راهم است. میدانم حدود ۳۰۰ نفر از اهالی این روستا شناسنامه ندارند که ۱۰۰ نفر از این تعداد، دانشآموز هستند. این افراد در همین استان به دنیا آمدهاند، چرا نباید شناسنامه داشته باشند؟ بارها از طریق شورای روستا و بخشداری پیگیری کردهایم، حتی فرمانداری هم رفتهایم اما تا حالا که نتیجه نداده.»
ملک رئیسی این را میگوید و ادامه میدهد: «الان در یک خانواده میبینید که خواهر شناسنامه دارد و برادر ندارد، یا مثلاً طرف خودش عضو شورای روستاست اما مادرش شناسنامه ندارد. این مردم فقیر و بیبضاعت هستند و نمیتوانند اقدام کنند، کسی باید کمکشان کند. خیلیها بدون شناسنامه برای کارگری رفتهاند شهرهای دیگر مثل بندرعباس و شیراز و آنجا فکر کردهاند مهاجر افغان هستند چون مثل همان مهاجران افغان هم در کار دادن با آنها برخورد میشود. حتی بعضیهایشان را برگرداندهاند استان. این مسأله هم مال امروز نیست که بگویم حالا اتفاق افتاده. بارها در این سالها چنین مسألهای پیش آمده چون به هر حال خودتان بهتر میدانید که کار نیست و مجبورند بروند جای دیگری برای کارگری. حتی شنیدهام طرف را به جای مهاجر افغان و پاکستانی فرستادهاند پاکستان. این مردم چون کپرنشین بودهاند و از امکانات دولتی محروم ماندهاند، چنین مشکلی دارند. پدرهایشان شناسنامه نداشتهاند و اینها همین طور بی شناسنامه ماندهاند. طرف را میبینید خودش شناسنامه نداشته و با زنی بی شناسنامه ازدواج کرده و حالا بچهها هم بی شناسنامه هستند. دانشآموزان بی شناسنامه در مدرسه درس میخوانند اما اکثراً ترکتحصیل میکنند چون امیدی هم ندارند به ادامه تحصیل. در روستای آزاتی کشاری تعداد دانش آموزان بی شناسنامه از روستاهای دیگر خیلی بیشتر است.»
ملک رئیسی میگوید: «بعضیها پاکستانی هستند اما شناسنامه دارند، حالا به شکلهای مختلف شناسنامه جور کردهاند. بعضیهایشان پول زیاد دادهاند و شناسنامه خریدهاند و بعضی با واسطههایی برای خودشان استشهاد جور کردهاند و خودشان را جای ایرانی جا زده و شناسنامه ایرانی گرفتهاند. چند سال پیش این طور الکترونیک نبود و این کار را کردهاند. بعد میبینید کسی که ایرانی است و در این خاک به دنیا آمده، شناسنامه ندارد. خدا خیرتان بدهد اگر بتوانید چنین کاری برای ما انجام بدهید.»
نصیر بلوچ زاده، دهیار روستای آزاتی کشاری و عضو شورای روستا هم در این باره این طور میگوید: «مشکل بی شناسنامهها در روستای ما جدید نیست. از ۲۰ سال پیش پیگیر گرفتن شناسنامه بودهایم اما هرچه با فرمانداری نامهنگاری میکنیم، نتیجه نمیدهد. میگویند درخواستتان پذیرفته نیست. الان مادر خود من شناسنامه ندارد در حالیکه اسمش در شناسنامه من و خواهرم ثبت شده. پس چطور است ما که فرزند او هستیم شناسنامه داریم اما مادرم نمیتواند شناسنامه داشته باشد؟ چند بار درخواست دادهایم و هربار رد کردهاند. شورا تشکیل دادیم اما بازهم رأی نیاورد. من خودم معلم هستم و میبینم که دانشآموزان هیچ انگیزهای برای ادامه تحصیل ندارند. الان نصف دانشآموزان خودم بی شناسنامهاند. همین امسال سه نفرشان ترک تحصیل کردند. توی مدرسه وقتی از بچهها درباره مشخصاتشان سوال میکنیم، بچههایی که شناسنامه ندارند، خجالت میکشند چون مشخصات دقیقشان را نمیدانند. بقیه بچهها هم مسخرهشان میکنند و میگویند شما در آینده هیچ کاره میشوید و همین حرفها بچه را از ادامه تحصیل ناامید میکند. ما خودمان شناسنامه داشتیم و دانشگاه رفتیم و معلم شدیم، این بچهها میخواهند چه آیندهای پیدا کنند؟ کسی را میشناسم که از نظر عقلی مشکل داشت، به جای مهاجر پاکستانی فرستادند کمپ زاهدان و خانوادهاش به زور پیدایش کردند. اگر بفرستند پاکستان که دیگر وضع خیلی بد میشود چون معلوم نیست کدام ایالت باید دنبالشان بگردی. اگر شناسنامه داشته باشند، حداقل یارانه میتوانند بگیرند.»
از بلوچ زاده درباره تصفیه خانهای میپرسم که قرار بود امنیت جانی مردمی را که برای برداشتن آب به برکه تمساحها میرفتند، تضمین کند. او میگوید تصفیهخانه را کشتیرانی ساخته اما متولیاش که فاضلاب روستایی است تحویل نمیگیرد و با تانکر به روستا آبرسانی سیار میکند: «اتفاقاً دیروز دیدم چند تا بچه داشتند میرفتند پایین آب بردارند، گفتم نروند و مراقب باشند. ما یک بچه را اینجا از دست دادهایم و هنوز هم دیهاش را پرداخت نکردهاند.»
تصورش سخت است اینکه کسی در وطن خودش هویت نداشته باشد و ترس داشته باشد از اینکه جای مهاجر غیر قانونی دستگیر و به کشور دیگری فرستاده شود. دردی که از پدرانشان به ارث بردهاند. میگویند پدر باید شناسنامه بگیرد تا بچهها هم بتوانند. یاد پیرمردی میافتم که چند وقت پیش در حسرت شناسنامه مرد و این در حالی بود که هنوز احراز هویت نشده بود تا بچههایش هم بتوانند شناسنامه بگیرند.
مشکل آن خانواده، کیت آزمایش دیانای بود که همچنان حل نشده باقی است و داستان بی شناسنامهها هم. حالا کورسوی امیدی در دل اهالی روستای آزاتی کشاری تابیده است. جنگارکیها شناسنامهدار شدند، شاید آنها هم بشوند.»/ایسنا
به گزارش سلام نو، روزنامه ایران نوشت: «گزارشتان را درباره بی شناسنامههای روستای جنگارک خواندم. خدا خیرتان بدهد، اگر میشود یک کاری هم برای بچههای روستای آزاتی کِشاری بکنید.» مکالمهمان اینطور شروع میشود. معلم مقطع راهنمایی روستاست در منطقه پیشین شهرستان راسک سرباز در سیستان و بلوچستان. عبید ملک رئیسی که خودش اهل ایرانشهر است، وقتی گزارش بی شناسنامههای جنگارک و تلاش گروهی نیکوکار برای شناسنامهدار شدن اهالی این روستا را خواند، امیدوار شد که شاید بشود برای اهالی «آزاتی کشاری» هم که به درد مشترک مبتلا هستند، کاری کرد.
جنگارک که روستایی در بخش دشتیاری شهرستان چابهار است، جزو محرومترین روستاهای چابهار و سیستان و بلوچستان محسوب میشود. روزی که برای تهیه گزارش به این روستا رفتم، اهالی از دردی قدیمی گفتند، دردی که حتی دیگر خیلیها امیدی به درمانش نداشتند. ازشان سوال میکردم چندسالهاند و آنها پاسخ روشنی نداشتند. راستی چند ساله بودند؟ صدگنج پیرترین زن روستا از سالهای رفته میگفت و بچههایی که خودش زاییده بود و زنهایی که به زایمانشان کمک کرده بود، اما نمیدانست خودش چه سالی دنیا آمده، حتی حدودش را هم نمیدانست. صدگنج که سن و سالی ازش گذشته بود اما جوانها و نوجوانهای روستا هم تصوری نداشتند از اینکه واقعاً چند سالشان است و البته کاش درد بی شناسنامگی فقط همین بود؛ بی شناسنامگی یعنی بیهویتی.
اما چرا تا آن موقع بی شناسنامه مانده بودند و سراغش نرفته بودند؟ این سوالی بود که خیلیها با خواندن گزارشها و مطرح شدن موضوع بی شناسنامهها از من میپرسیدند. اصلاً چرا شناسنامه نداشتند؟
شناسنامه نداشتند چون پدران و پدربزرگهایشان شناسنامه نداشتهاند. آنها کپرنشین و عشایر بودند و اقدام نکرده بودند برای گرفتن شناسنامه. بعدها هم پیگیر موضوع نشده بودند. باید میرفتند و آزمایش دی ان ای میدادند و احراز هویت میشدند تا شناسنامه بگیرند.
دنبال شناسنامه نمیرفتند چون به قول خودشان نه دست و پایش را داشتند و نه پولی برای اینکه حتی تا چابهار بروند. گروهی نیکوکار اما وارد میدان شد و کمک کرد تا اهالی شناسنامهدار شوند و بعد اسمشان رفت در لیست ثبت احوال.
حالا آقای معلم امیدوار است برای اهالی این یکی روستا هم اتفاق خوبی بیفتد؛ روستایی که حدود دو سال پیش اسمش را تالاب گاندوها یا همان تمساحهای پوزه کوتاه، در رسانهها و شبکههای اجتماعی مطرح کرد. آن روزها همه فهمیده بودند که مردم روستای آزاتی کشاری مجبورند آب مصرفیشان را از آبگیری خطرناک تهیه کنند. حالا چرا این قضیه مهم شد؟ چون علیرضای ۱۰ ساله که برای برداشتن آب، به پایین دست برکه رفته بود، طعمه گاندوها شد و جانش را از دست داد. بعد از این اتفاق بود که ساخت تصفیهخانهای با ظرفیت تأمین آب آشامیدنی هزار نفر از مردم این روستا با همکاری سازمان کشتیرانی در دستور کار قرار گرفت.