دریاب که از روح جدا خواهی رفت<br/>در پرده اسرار فنا خواهی رفت<br/>می نوش ندانی از کجا آمده‌ای<br/> <br/>خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

رباعی شماره بیست و یکم

تا چند زنم بروی دریاها خشت

بیزار شدم ز بت‌پرستان کنشت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود

که رفت بدوزخ و که آمد ز بهشت

رباعی شماره بیست و دوم

ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست

بشکستن آن روا نمیدارد مست

چندین سر و پای نازنین از سر و دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست

رباعی شماره بیست و سوم

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است

رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو

گردی و نسیمی و غباری و دمی است

رباعی شماره بیست و چهارم

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و بجام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رست

رباعی شماره بیست و پنجم

چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

رباعی شماره بیست و ششم

چون چرخ بکام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت

رباعی شماره بیست و هفتم

چون لاله به نوروز قدح گیر بدست

با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست

می نوش به خرمی که این چرخ کهن

ناگاه تو را چو خاک گرداند پست

رباعی شماره بیست و هشتم

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا ننهیم جام می از کف دست

در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست

رباعی شماره بیست و نهم

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست بهرچه هست نقصان و شکست

انگار که هرچه هست در عالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

رباعی شماره سی ام

خاکی که به زیر پای هر نادانی است

کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است

هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است

انگشت وزیر یا سر سلطانی است

رباعی شماره سی و یکم

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست

گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود

ورنیک نیامد این صور عیب کراست

رباعی شماره سی و دوم

در پرده اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست

رباعی شماره سی و سوم

در خواب بدم مرا خردمندی گفت

کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت

کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟

می خور که به زیر خاک می‌باید خفت

رباعی شماره سی و چهارم

در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست

رباعی شماره سی و پنجم

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت

یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت

هر چند به نزد عامه این باشد زشت

سگ به ز من است اگر برم نام بهشت

رباعی شماره سی و ششم

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

رباعی شماره سی و هفتم

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست

دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست

رباعی شماره و‌سی وهشتم

عمریست مرا تیره و کاریست نه راست

محنت همه افزوده و راحت کم و کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمیباید خواست

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید