به گزارش سلام نو، کار صفورا این است که کاغذ باطلهها را قبل از اینکه قاطی زبالهها شوند، نجات دهد و شهر را از کتاب پر کند. سر و کار او از خیلی وقت پیش با کاغذ است؛ وقتی معلم بود یک جور و حالا جور دیگری.
در انزلی «صفورا غله زاری»، معلم بازنشسته انزلی را که روز و شب رویای «شهر بیزباله» را میبیند، خیلیها با انبارهایی میشناسند که روز به روز از کاغذهای باطله پُرتر میشود و دیر یا زود خرج یک کتابخانه کوچک عمومی خواهد شد؛ برای زندانیان شهر، برای کودکان بستری شده در بیمارستان یا برای مشتریهای یک قهوهخانه کوچک. او ٥٢ ساله است، علوم اجتماعی خوانده، معلم تاریخ، جغرافیا و تعلیمات اجتماعی دوره اول دبیرستان بوده و حالا خودش را یک فعال محیطزیست میداند. صفورا از چندسال پیش درهای بطریهای پلاستیکی را برای جور کردن هزینه خرید ویلچر افراد دارای معلولیت شهر جمعآوری میکرد و اکنون نزدیک دو سال است که به جز ١٠ انبار کوچ و بزرگ در انزلی، حیاط خانهاش هم از کاغذهای باطلهای پر شده که بهزودی زود، یک کتابخانه دیگر از آنها درست خواهد شد.
او در گفتوگو با «شهروند» از اینکه چطور تصمیم به این کار گرفته میگوید، از کارهایی که برای کاهش زباله انجام میدهد و از رویایی که روز و شب در سر دارد.
خانم غله زاری شما کارتان را پیش از این با جمعآوری درهای بطریهای پلاستیکی شروع کرده بودید، اما چه هدفی شما را به این کار کشاند؟
٥ سالی است که بازنشسته شدهام، اما در کلاسهایم با دانشآموزان درباره حقوق شهروندی زیاد صحبت میکردیم. داشتن شهر و محلهای بدون زباله حق ماست. رشته تحصیلیام، کار با بچهها و صحبت از حقوق شهروندی، میزان زیاد تولید زباله در انزلی –از سوی مردم و گردشگران- و اینکه زمین مناسبی برای دفن زباله در گیلان وجود ندارد، همه اینها باعث شد دنبال این کار بروم. زباله همیشه معضل ما بوده و شهرداریها هم کارایی لازم را برای بازیافت و مدیریت آن ندارند. این معضل اگر توجهی به آن نشود، روز به روز بزرگتر خواهد شد. سالها پیش از بازنشستگی وبلاگی داشتم و آنجا نوشته بودم که آرزوی من داشتن شهر بیزباله است. من به دنبال آرزویم رفتم و با حرکت جمعی جمعآوری درهای پلاستیکی که از تبریز آغاز شده بود، همراه شدم. نخستین بار توانستیم یک تن در بطری جمع کنیم و بفروشیم و برای نیازمندان شهرمان ویلچر تهیه کنیم. همین که پایم را در راه گذاشتم، ادامه پیدا کرد و دیگر نخواستم که کنار بگذارمش. این کار همچنان ادامه دارد.
و فعالیت بعدیتان هم انجام یک کار فرهنگی در عوض جمعآوری کاغذ باطله بود. کی رفتید سراغ کاغذ؟
وقتی جمعآوری درهای پلاستیکی جا افتاد و مردم به من اعتماد کردند، احساس کردم باید گام بعدی را بردارم. مردم تأثیر کار قبلی را دیده بودند. خرداد ٩٦ بود. من معلمم و سر و کارم با کاغذ است؛ کاغذ زباله نیست، اما همین که همراه زبالههای تر دور ریخته میشود، دیگر قابل بازیافت نیست. برای همین گفتم قبل از اینکه با پایانسال تحصیلی کاغذهای دورریز مدارس وارد باطلههای شهری شود، جمعآوریشان کنیم و کاری با آنها انجام دهیم. گفتم در حد توان خودم پیش میروم. به همکارانم، مدیران مدرسهها و دوستان و آشنایان گفتم. یک مدیر مدرسه غیرانتفاعی هم لطف کرد و انباری به من داد تا کاغذها را آنجا تحویل بگیریم و ظرف ٢ تا سه ماه، یک تن کاغذ باطله جمعآوری شد.
چند مدرسه شرکت کردند؟
در شروع کار مدرسهها تک و توک بودند. چون من مجوزی از آموزش و پرورش نداشتم که بخواهم بخشنامه کنم. دانشآموزان و دانشجویانی که جزوه اضافه داشتند کمک کردند. کتابهای درسی سالهای قبل که در انبارها مانده بود را برای ما آوردند. شروع کردم و دیدم استقبال شد.
بنایتان از همان اول بر این بود که با پول فروش کاغذ باطلهها کتابخانه درست کنید؟
ابتدای کار اصلاً نمیدانستم چقدر شدنی است. این بازیافت کاغذ بود که اهمیت داشت، اما تجربه به من میگفت باید هدفی برای این کار تعریف شود. در درخواستم به دیگران گفتم که کاغذ در خدمت فرهنگ است و برای همین قصدم ایجاد کتابخانههای کوچک است یا خرید کتاب و اهدا به کتابخانههای شهر.
حالا به تنهایی کار را پیش میبرید؟
عضو یک سازمان مردمنهاد شدهام تا کارها را به شکل قانونی پیش ببریم. انجمن طرفداران توسعه بندرانزلی همراه من است، ما با هم فعالیت میکنیم. آنها دست ما را برای کار بازگذاشتهاند و حمایتمان میکنند.
کاغذها را کجا جمعآوری میکنید؟
با یک انبار شروع کردم، اما حالا شمار مراکز فعالی که مردم برای تحویل کاغذ باطله میروند، به چهار رسیده و بهطورکلی ١٠ نقطه مختلف از مدرسه، ورزشگاه و مغازه گرفته تا کلاسهای خصوصی، مرکز تحویل کاغذ باطله است.
و کار بازیافت چطور انجام میشود؟
وقتی انبارها تا اندازهای پر میشود، آنها را یک کارخانهای اطراف رشت که شانه تخممرغ تولید میکند، میخرد. پیمانکاری در شهر برای بازیافت تا دو ماه پیش وجود نداشت. قبلاً در انزلی پیمانکار بازیافت زبالههای خشک داشتیم، اما کارش متوقف شد و رفت. این کارخانه از ابتدای کار کاغذهای ما را به قیمت روز میخرید. صاحب کارخانه وقتی هدف کارم را شنید، تصمیم گرفت ماشین حمل بار مجانی برایمان بفرستد و کاغذها را ببرد.
قیمت فروش چطور است؟
تغییرات قیمت کاغذ مثل قیمت طلاست. وقتی کار را شروع کردم کیلویی ٥٠٠ تومان میفروختیم. یک تن کاغذ شد ٥٠٠هزار تومان. اما قیمت مدام تغییر میکند و اسفند چهار برابر شده بود.
چند وقت یک بار آنها را تحویل میدهید؟
کاغذ را یک ماه، یک ماه و نیم یک بار تحویل میدهم. البته اگر پیمانکار کارش را شروع کند، حجم وسایل در خانه ما کم میشود. چون خیلی کیسههای پرحجمی هستند و من خودم آنها را کم حجم میکنم.
و در این مدت چقدر کاغذ باطله جمع کردید؟
چیزی حدود ١٣ تن کاغذ در نزدیک به دو سال جمعآوری کردیم و در تمام این مدت به قیمتهای متفاوت به همان کارخانه فروختهایم.
حاصل جمعآوری این کاغذها ایجاد چند کتابخانه بود؟
٦ کتابخانه کوچک و یک تحویل کتاب بزرگ به زندان شهر. کتابخانههایی که ایجاد کردهایم، همه کتابخانههای کوچکی بودهاند و درنهایت ٣٠، ٤٠ جلد کتاب آنها را پر کرده است. اولین کتابخانه را همان وقت که یک تن کاغذ فروخته شد، در بخش اطفال بیمارستان شهید بهشتی راه انداختیم. آمدم تهران و ١٠٠ جلد کتاب خریدم و همه در قفسههای یک کمد اتاق بازی بیمارستان جا شد. دومی در سالن انتظار استخر بانوان شهر بود. این استخر بانوان خیلی فعال بود اما متأسفانه مدیریتش تغییر کرد و هر کسی کتابها را برده بود، دیگر نیاورد. سومی در باشگاه ورزشی –یوگا- ایجاد شد. چهارمی در انجمن ناشنوایان انزلی بود. آنها کتاب عادی خواسته بودند و من بعد از انجام کار متوجه شدم که اشتباه بوده چون ناشنوایان دایرهلغاتشان محدود است. پنجمین کتابخانه برای شهرداری بود؛ خود شهرداری یکبار ٦٠٠-٧٠٠ کیلو کاغذ به ما داد و با پول آن یکسری کتاب خریدیم در باب فعالیتهای شهرداری مانند حقوق شهروندی و اینها. مجموعه زندان را هم اواخر ٩٦ تهیه کردیم و به آنجا فرستادیم. ششمین کتابخانه هم در قهوهخانهای راه افتاد که در انتهای موجشکن انزلی است و همه اینها ٣٠، ٤٠ جلد کتاب دارند. احتمالاً این آخرین کتابخانه کوچکی است که ما احداث کردهایم.
پس میخواهید کتابخانه بزرگ راه بیندازید.
در این مدت متوجه شدم کتابخانههای کوچک محدودیتهایی دارد- یا مانند استخر کتابها را برنمیگردانند یا مسأله مشابه ناشنوایان اتفاق میافتد- بنابراین تصمیم گرفتیم متمرکز باشیم و مکانی را برای آن تهیه کنیم. در این مدت بعضیها اعلام کردهاند خواهان این هستند کتابخانههای شخصیشان را به ما واگذار کنند -ما تصمیم گرفته ایم بعد از این کار کتابهایی با موضوع گیلان ایجاد کنیم.
چند روز پیش خانم ابتکار عکس شما را در اینستاگرامش منتشر کرد و درباره شما نوشت؛ درباره اینجور حمایتها چه فکری میکنید؟
رسانهایشدن کارم در این مدت هم برای من خوب بوده و هم بد؛ خوبیاش این است که کار شناخته و فراگیر شد. این آرزوی من بود که کارم مثل جمعآوری درهای پلاستیکی همهگیر شود و در شهرهای دیگر هم تکرار شود؛ اصلاً به همین دلیل دربارهاش حرف زدم اما از دیدهشدن خودم خوشحال نشدم. یکی کامنت گذاشته بود که این معلم است نباید شأنش را پایین آورد. جوابم این بود که اگر چه زمانی به دانشآموزان درس میدادم، اما امروز حس میکنم درسی که میدهم، اثرگذارتر است. آن درس نمره داشت؛ اما این درس بدون نمره اثرگذارتر است.
چقدر دانشآموزانتان که از پیش شما را میشناختند، همراهیتان کردند؟
امسال اولین سالی است که من تدریس نمیکنم؛ بعد از بازنشستگی چهار سال در مدارس غیرانتفاعی تدریس کردم. در این سالها آنجا دانشآموزان برای من درهای پلاستیکی میآوردند و هنوز هم حمایت میکنند. الان بعضی از بچهها که دیگر حسابی بزرگ هم شدهاند، همکاری میکنند و با من در ارتباطاند؛ بعضیهایشان ازدواج کردهاند و با همسرانشان میآیند اگر نیرو کم باشد. کاغذهایشان را میآورند و برایمان تبلیغ میکنند.
بعد از این میخواهید چه کنید؟
سه چهار ماه پیش به شورای شهر و شهرداری برای آوردن پیمانکار فشار آوردیم اما حتی اگر این کار را هم نکنند، ما گام سوم را برمیداریم. گام سوم در زمینه تفکیک زباله از مبدأ است و درباره آن در مدارس آموزش خواهیم داد. با آنهایی که در کاغذ با ما همکاری میکنند یا آشنایی دارند، دوباره گروهی تشکیل دادیم تا آموزشهای لازم جمعآوری پلاستیک را ارائه کنیم؛ آموزشهایی در این زمینه که چند دسته پلاستیک وجود دارد.
هزینه کاغذباطلهها فقط و فقط صرف کتاب میشود؟
همیشه اینطور نیست؛ دوستی که برای خرید کتابهای زندان کمک کرد، همان وقت کسی را معرفی کرد که به خاطر ضمانت چک در زندان است و باید ماهانه مبلغی را پرداخت کند و این در حالی است که فرزند بیماری دارد که باید از آن مراقبت کند. در این مورد قسط یک ماهاش را پرداخت کردیم. یا بچه مریض داشتیم که سیستم ایمنیاش پایین بوده و قیمت داروهای مصرفیاش خیلی بالا و مبلغی به او کمک کردیم؛ کارهایی از این دست اما واقعیت امر این است تمرکز ما بر بخش فرهنگی و تهیه کتاب است.
به نظر خودتان این اقدام چه پیامی میتواند برای مخاطبان داشته باشد؟
به هر حال برای بازیافت کاغذ باید جلب اعتماد شود، باید هدفی داشته باشیم که افراد کمک کنند. اگر میخواستیم کمکهای نقدی به خانوادهها یا افراد نیازمند داشته باشیم، کارمان خیلی سخت میشد. هر چند که حالا هم از محل فروش کاغذ کمکهایی انجام میدهیم، بیشتر کمکهایی هم که کردیم غیرمستقیم بود، نگفتیم که از محل فروش کاغذ بوده است، ما سعی میکنیم به فرد کمک نکنیم، به مجموعه یک حرکت یا پویش کمک میکنیم. البته اگر کتابخانه متمرکز ما راهاندازی شود، دیگر پولی باقی نمیماند که بتوانیم کمکهای مردمی داشته باشیم و بیشتر در زمینه فرهنگی صرف میشود.
در این مسیر کسی هم به شما کمک میکند؟
بله، دو دختر و همسرم. البته آنها حمایت میکنند اما سعی کردهام تا جایی که لازم نباشد، از آنها کمک نگیرم؛ چون این موضوع دغدغه من است. در حال حاضر هم حیاط خانه تبدیل به انبار شده است؛ چرا که همه دوستان و آشنایان و اقوام پلاستیکها و کاغذهایشان را برای من میآورند.
فکر میکنید به رویایتان، شهر بیزباله دست پیدا میکنید؟
بعید است من آن روز بیزباله را ببینم اما همین حالا شاهد روند کمزبالهشدن هستم. لازمه این رویا این است که هم مردم و هم دولت همکاری کنند./ایسنا