شهادت وهب تازه داماد و تازه مسلمان با همسرش
سه نفر(مادر و پسر و عروس)در بیابان ثعلبیه خیمه زده بودند و دامداری می کردند،این سه نفر به نام های قمر،وهب و هانیه،زندگی آرام و ساده ای داشتند،وهب گوسفندان خود را برای چریدن به دشت و کوه می برد و شب بازمی گشت،او تازه با هانیه عروسی کرده بود،و هر سه مسیحی بودند.
حضرت امام حسین(ع) با یاران که به سوی کربلا حرکت می کرد،چشمشان در صحرای ثعلبیه به خیمه سیاه سوخته ای افتاد،امام نزدیک آن خیمه رفت،دید پیرزنی فقیر در آن جا زندگی می کند او قمر مادر وهب بود،امام حال و روزگار او را پرسید،او گفت:روزگار می گذرد،ولی ما در مضیقه ی آب هستیم،اگر آب می داشتیم بسیار خوب بود،امام با او به کناری رفتند،تا به سنگی رسیدند،امام با نیزه ی خود آن سنگ را از جا کند،آب خوشگواری از زیر آن بیرون آمد،پیرزن بسیار شادمان شد و از امام حسین(ع) تشکر کرد،هنگام خداحافظی،امام حسین(ع) جریان خود را گفت و به آن مادر پیر فرمود:ما نیاز به یار و یاور داریم وقتی که پسرت وهب،بازگشت بگو به ما بپیوندد و ما را در راه دفاع از حق و مبارزه با ظلم کمک کند.
امام حسین(ع) رفت،ولی پیرزن در حیرت فرو رفته بود،عظمت و کرامت و ضعیف نوازی و مهربانی امام فکر و قلب او را قبضه کرده بود،می خواست پر در می آورد و با امام حسین(ع) حرکت کند،صبر کرد تا عروسش و پسرش وهب آمدند،آن ها آب گوارای چشمه در کنار خیمه ی خود دیدند،از علت پرسیدند قمر همه جریان را برای آن ها تعریف کرد،و پیام امام را نیز به پسرش ابلاغ نمود،این سه نفر شیفته امام شدند،بار و بنه خود را برداشتند و به سوی کاروان امام حسین(ع) حرکت کرده و به حضور امام رسیده و قبول اسلام کردند و جزء سپاه امام حسین(ع) با کمال عشق و علاقه به راه خود ادامه داده تا به کربلا رسیدند،۹روز از عروسی وهب و هانیه می گذشت،آن ها ماه عسل خود را در کربلا کنار حسین(ع) و خاندان ارجمند او گذراندند،سرانجام در روز عاشورا هفدهمین روز عروسی خود،وهب و هانیه به شهادت رسیدند،و قمر با دلاوری های خود،حماسه ها آفرید و رو سفیدی دو سرا را کسب کرد،اینک به چگونگی شهادت وهب و هانیه توجه کنید:
روز عاشورا فرا رسید،قمر به وهب گفت:پسرم برخیز پسر دختر پیامبر(ص) را یاری کن.
وهب گفت:مادرم،حتما یاری می کنم و کوتاهی نخواهم کرد.
ام وهب آنچنان پسرش را عاشقانه به سوی میدان دعوت می کرد،که گویی می خواهد کبوترش را به سوی میدان به پرواز درآورد.
او اشک شوق می ریخت که جوان تازه دامادش،در رکاب امام حسین(ع) شهد شهادت بنوشد،و کاکل و محاسن خود را به خون زیبایش رنگین کند.
هانیه همسر وهب به خاطر غربت و اینکه با وهب تازه عروسی کرده بودند،در آغاز درمورد رفتن وهب به میدان،بی میل بود،و تحمل فراق وهب برایش سخت و رنج آور بود،ولی قمر اصرار داشت که وهب به میدان برود و می گفت:پسرم از تو راضی نخواهم شد مگر اینکه به یاری پسر پیغمبر(ص) بروی،و تو هرگز به شفاعت جد امام حسین(ع) نمی رسی مگر با رضایت امام و رضایت من.
سرانجام هانیه به وهب گفت:تو وقتی که کشته شوی وارد بهشت می گردی و همنشین حورالعین می شوی،و آنگاه مرا فراموش می کنی،اگر می خواهی دلم را آرام کنی نزد امام حسین(ع) برویم در محضر او با من عهد کن که مرا فراموش نکنی.
وهب و هانیه به حضور امام حسین(ع) آمدند،هانیه به امام عرض کرد:من دو حاجت دارم.
وقتی که وهب کشته شد،من بی سرپرست می شوم،مرا به اهل بیت خودت ملحق کن.
وقتی که وهب کشته شد و با حورالعین محشور گردید،شاهد باش که او مرا فراموش نکند.
گفتار از دل برخاسته ی هانیه،امام حسین(ع) را منقلب کرد،قطرات اشک از چشمان امام حسین(ع) سرازیر شد،هانیه را آرام کرد و قول داد که به خواسته های او عمل شود.
وهب به میدان تاخت و رجز جانانه خواند و ایثارگرانه جنگید،و جماعتی را کشت و نزد مادر بازگشت و گفت:آیا از من راضی شدی؟
قمر گفت:از تو راضی نمی شوم تا در پیشگاه امام حسین(ع) کشته گردی،او به میدان بازگشت و همچنان با صولت عجیب می جنگید به طوری که نوزده نفر سواره و بیست نفر پیاده را کشت،سپس هر دو دست او را قطع کردند.
همسرش هانیه عمودی برداشت و کنار شوهرش آمد و گفت:پدر و مادرم به فدایت در رکاب پاکان،با دشمن جنگ کن،وهب لباس همسرش را گرفت تا او را به خیمه ها برگرداند،ولی او می گفت:برنمی گردم تا با تو کشته شوم.
حضرت امام حسین(ع) فرمودند:از ناحیه ی ما بهترین پاداش به شما برسد،به خیمه ها برگرد،هانیه بازگشت،وهب همچنان جنگید تا او را اسیر کرده نزد عمر سعد آوردند،عمر سعد که صلابت و دلاوری او را دیده بود،به او گفت: "چقدر صولت و رشادت سختی داری."
سپس دستور داد گردنش را زدند،و سر بریده اش را به سوی لشگر امام حسین(ع) انداختند.
مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش کشید و خون صورتش را پاک کرد،و گفت: "حمد و سپاس خداوندی را که با شهادت تو،روی مرا سفید کرد."
سپس سر بریده فرزندش را به سوی دشمن انداخت(یعنی متاعی که در راه خداوند مهربان دادم پس نمی گیرم)آن گاه عمود خیمه را از جا کند و به میدان رفت و دو نفر از دشمن را کشت،حضرت امام حسین(ع) فرمودند:ای مادر وهب به خیمه برگرد،پسرت اکنون با رسول خدا(ص) است،او به خیمه بازگشت در حالی که می گفت:"خدایا امیدم را ناامید نکن"،امام حسین(ع) به او فرمودند:ای مادر وهب،امیدت برآورده است.
هانیه همسر وهب خود را به جنازه ی به خون غلطیده همسرش وهب رسانید خون ها را از پیکر او پاک می کرد و می گفت: "بهشت بر تو گوارا باد."
شمر وقتی که او را دید به غلامش که رستم نام داشت دستور داد او را بکشد،رستم با عمود بر آن نوعروس زد و او را کشت.
و این نخستین زن،و یگانه زنی بود که در کربلا در راه دفاع از حریم حضرت امام حسین(ع) به شهادت رسید.
وهب هنگام شهادت ۲۵سال داشت،او و خانواده اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرویده بودند،و در پیکر وهب اثر هفتاد ضربه ی شمشیر و نیزه و تیر دیده می شد.