زهیر بن قین در روز عاشورا دست بر شانه ی حضرت امام حسین(ع) گذاشت و گفت:اجازه جنگم بده.

یاری طلبی امام، و نمونه ها

سردار خوشبخت و روسفید

زهیربن قین با بستگان خود که کاروانی را تشکیل می دادند از کوفه به مکه برای انجام حج آمده بودند،او جریان حکومت حضرت امام حسین(ع) را شنید،و از شیعیان بود،در عین حال آن گونه آمادگی نداشت که قهرمانانه به امام حسین(ع) بپیوندد و با او به کربلا رود،از این رو هنگام برگشت از مکه،سعی داشت کاروانش با کاروان حضرت امام حسین(ع) ملاقات نکنند،زیرا اگر امام حسین(ع) او را می دید و دعوت به یاری می کرد،برای زهیر سخت بود که جواب رد بدهد،پس چه بهتر که دورادور ناظر جریان باشد.ولی از قضای روزگار،کاروان زهیر در مسیر راه در جایی برای استراحت،توقف کرد که کاروان حضرت امام حسین(ع) نزدیک آن جا به استراحت پرداخته بودند.

گروهی از قبیله فرازه وبجیله نقل کردند:ما در کاروان زهیر بن قین بجلی بودیم و در مسیر راه مکه به کوفه،از بیم بنی امیه نمی خواستیم با کاروان حضرت امام حسین(ع) ملاقات کنیم،و چیزی برای مکروه تر از آن نبود که با کاروان حسینی،در یک جا هم منزل گردیم،ولی ناچار در سرزمینی کاروان حضرت امام حسین(ع)فرود آمدند و ما نیز چاره ای نداشتیم که در آن سوی آن سرزمین فرود آییم،در این میان که ما نشسته بودیم و غذا می خوردیم ناگاه مردی از جانب حضرت امام حسین(ع) نزد ما آمده سلام کرد و سپس خطاب کرد و گفت: "ای زهیر بن قین!اباعبدالله الحسین(ع) مرا به سوی تو فرستاده است که بگویم به نزد او بروی!!".

پس هرکه با ما نشسته بود آن چه در دست داشت انداخت و خاموش و مبهوت نشستیم.

ناگاه دلهم همسر زهیر،برخاست و خطاب به زهیر گفت:"سبحان الله!آیا پسر پیغمبر خدا به سوی تو پیام می فرستد،و تو به سوی او نمی روی،چه می شود که نزد او بروی و سخنش را بشنوی و سپس بازگردی؟"

زهیر بن قین از سخن غیورانه همسرش تکانی خورد و برخاست و به حضور امام حسین(ع) رفت،و چیزی نگذشت که خوشحال بازگشت به گونه ای که صورتش می درخشید،و دستور داد خیمه های او را برچینند،و بارها و اسباب سفر او را به سوی کاروان حضرت امام حسین(ع) ببرند،آن گاه به همسرش گفت: "تو را طلاق دادم و آزادی نزد کسان خود بروی،زیرا من دوست ندارم به سبب من گرفتار گردی،و به همراهان گفت:هرکس می خواهد با من بیاید(هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله)وگرنه این جا آخرین دیدار من با شما است،گوش کنید من برای شما حدیثی نقل کنم،ما در دریا با دشمن می جنگیدیم و پیروز شدیم و غنائمی بدست آوردیم،سلمان فارسی با ما بود،به ما گفت:آیا به این پیروزی و آن چه از غنائم بدست آورده اید خوشنودید؟

گفتیم:آری

فرمود:هنگامی که آقای جوانان آل محمد(حسین علیه السلام)را دیدار کنید آن گاه در جنگ کردن به همراه او شادتر هستید،از شادی این غنائم،سپس گفت:من همه ی شما را به خدا می سپارم،رفت و به حضرت امام حسین(ع) پیوست و تا آخر در رکاب او بود تا شهد شهادت نوشید.

وفا و ایثار زهیر به جایی رسید که شب عاشورا به امام حسین(ع) گفت:اگر هزار بار در راه تو کشته گردم و زنده شوم،دست از تو بر نمی دارم.

زهیر بن قین در روز عاشورا دست بر شانه ی حضرت امام حسین(ع) گذاشت و گفت:اجازه جنگم بده.

حضرت به او اجازه دادند،او مانند شیر به میدان تاخت و چنین رجز خواند:

"من زهیر پسر قین هستم،و با شمشیر شما را از حریم حسین(ع) دور می سازم."

صد و بیست نفر از دشمن را کشت،سپس دو نفر از دشمن،به او حمله کرده و او را به شهادت رساندند.

حضرت امام حسین(ع) به بالین زهیر آمدند و فرمودند: "ای زهیر خداوند تو را در پیشگاه قرب خود قرار دهد،و دو قاتل تو را لعنت کند."

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***