سلام نو – سرویس سیاسی: انقلاب اسلامی ایران در چهل سال پیش از این در حالی در میانه بهمن 1357 در آستانه پیرروزی قرار گرفت که در کادر رهبری خود چهرههایی چون مطهری، بهشتی و طالقانی را داشت، چهرههایی که هر کدام در قامت یک رهبر در میانه میدان ظاهر شدند و در به ثمر نشستن انقلاب نقشی اساسی داشتند و در اداره بحرانهای روزهای نخست انقلاب نقشی غیرقابل کتمان داشتند.
ترور زودهنگام بهشتی و مطهری و مرگ نابهنگام طالقانی انقلاب را با بحرانهایی جدی رو به رو کرد. فقدان مطهری و بهشتی دو بازوی توانمند انقلاب در زمینه تئوریک و سازماندهی را عملا از کار انداخت و مرگ طالقانی انقلاب را رهبری که واسط میان مردم و سران انقلاب بود محروم کرد.
در آن سالها تصور عمومی بر این بود که اگر مطهری و بهشتی رفتند و مطهری و بهشتیها هستند تا انقلاب را در مسیر تعالی حفظ کنند، اما مرور زمان ثابت کرد هیچ گاه مسائل به این سادگی پیش نمیرود و پرکردن جای خالی بهشتی و مطهری بسیار مشکلتر از چیزی است که به نظر میرسد.
چهل سال بعد: آرمانهای فراموش شده بهشتی و مطهری
امروز پس از گذشت چهل سال به نظر میرسد که انقلاب بیش از پیش از اندیشهها، منش و روش طالقانی، بهشتی و مطهری فاصله گرفته است.
وقتی به شالوده اندیشه مطهری که متکی بر جلوگیری از حضور روحانیت در مناسب سیاسی مگر در موقع ضرورت بود مینگریم، میبینیم که امروز دقیقا برخلاف این شیوه عمل میشود.
شهید مرتضی مطهری در کتاب پیرامون جمهوری اسلامی میگوید: "روحانیت نه باید مجموعه و دستگاه روحانیت وابسته به دولت شود و نه افرادی از روحانیون بیایند پستهای دولتی را به جای دیگران اشغال کنند، بلکه روحانیت باید همان پست خودش را که ارشاد و هدایت و نظارت و مبارزه با انحرافات حکومتها و دولتها است حفظ کند."
این در حالی است که امروز ملاک طلاب این نیست و آیتالله یزدی در گفتوگو با نشریه افق عملا طلاب را به حکومتداری دعوت میکند میگوید:" من به جوانان حوزه میگویم که آینده برای شماست، سالهای آینده مرجعیت حوزه برای شماست، حکومت برای شماست، شورای نگهبان و قوه قضائیه در اختیار شماست، اما آن را با چه چیزی میخواهید اداره کنید؟ شما الان که جوان هستید موظف هستید ارتباط خود را با نظام و مقامات حفظ کنید و این ارتباط منافاتی با استقلال شما ندارد."
با نگاهی به دستگاه قضایی کشور نیز میبینیم که از حساسیت بهشتی روی مسئله زندانیان، متهمین و بازجویی اثری به چشم نمیخورد و دستگاه قضایی فارغ از قضاوتهایش امروز نارساییهای جدی تشکیلاتی و اداری دارد، نارساییهایی که از جایی که نام بهشتی را یدک میکشد باید دور باشد.
امروز شورا که میراث طالقانی برای انقلاب بود نقشی اندک در اداره امور شهر دارد و کارگران که همیشه مورد محبت او بودند امروز شرایط ناخوشایندی را سپری میکنند.
در حالی که حضور طالقانی، بهشتی و مطهری نماد مبارزه با جهل و خرافه و مدارا با رقیب و دشمن بودند، امروز جامعه ایران بیش از همیشه با خرافهگرایی رو به رو است و البته حوصله تحمل رقیب را ندارد.
در حالی که روزگاری طالقانی مقبرهای که مردم برای پدربزرگش در یک روستا ساخته بودند را با دست خود تخریب کرد، امروز محل دفن پدر یکی از نمایندگان مجلس بدل به امام زاده گشته.
از سوی دیگر میبنیم که مسئله تحمل مخالف امروز به یک شعار بدل شده است. روزی روزگاری مطهری حامی حضور استاد مارکسیست برای تدریس مارکسیسم در دانشگاه تهران بود و بهشتی مرد اول مناظرات و طالقانی پدر مخالفان اما امروز نه تنها چپها در کشور تحمل نمیشوند بلکه اصلاح طلب و اصولگرای منتقد هم با تنگناهایی مواجه هستند.
چرا از مطهری، بهشتی و طالقانی به مصباح یزدی، محمدی یزدی و جنتی رسیدیم؟
امروز بسیاری از این نگرانند که چرا نفوذ کلام منابر مذهبی یا شخصیتهای سیاسی کم شده؟ شاید باید جواب این پرسش را در این مسئله و چرایی آن جست که چرا و چگونه منابر و مناصب ما از مطهری، بهشتی و طالقانی به دست مصباح یزدی، محمدی یزدی و جنتی افتاده است؟
هرچند آقایان مصباح، یزدی و جنتی برای انقلاب زحمت کشیدهاند و هر کدام قابل احترام هستند ولی واقعیت این است که فاصله مطهری، بهشتی و طالقانیها با چهرههایی این چنینی از زمین تا آسمان است.
مطهری دانشگاه دیده بود و با مهرانگیز کار مناظره میکرد. بهشتی دانشگاه دیده بود، آلمان رفته بود و زبان انگلیسی و آلمانی را میشناخت. طالقانی نیز که با این دو فاصله سنی داشت با روشنفکران زمان خود در مراوده بود.
این فضا را مقایسه کنید با فضای نسلی از روحانیون که با دانشگاه میانهای ندارند و با دنیای روز فاصله جدی دارند و از مراوده جز با حلقهای محدود در گریز هستند.
به نظر میرسد دلیل این فاصله را باید در عدم فضا دادن به جریان مستقل و منتقد در طول سالیان گذشته جستوجو کرد، فضا ندادنی که به قیمت کاسته شدن از کیفیت کارگزاران ارشد نظام تمام شد.