به گزارش سلام نو به نقل از اعتماد، من در شهریور سال 1340 به قم رفتم. آن موقع پنجم دبیرستان را تمام کرده بودم. پدرم خیلی علاقه مند بود که من آخوند شوم، ولی بخشی از خویشاوندان مخالف بودند.
البته پدرم اجبار نمیکرد ولی علاقه مند بود و مرا تشویق می کرد. لذا من تصمیم گرفتم قبل از گرفتن دیپلم به قم بروم؛ چرا که میدانستم اگر دیپلم بگیرم -چون درسم بد نبود- حتما در کنکور جای خوبی هم قبول میشدم و در آن صورت دیگر خواست پدرم را نمیتوانستم تأمین کنم.
سرانجام به قم رفتم و بعد از جریانات سال ۱۳۴۲ به طور متفرقه دیپلم گرفتم و برای گریز از سربازی به دانشگاه رفتم؛ چون در آن زمان طلبه ها را هم می گرفتند و به سربازی می فرستادند.
هنگام ورود به قم در مدرسه فیضیه مستقر شدم و آشنایان من نوعا اردکانی و یزدی بودند. در این میان با آقای سید محمود دعایی جوان آشنا شدم که اهل کرمان و البته از طرف پدر یزدی، بود. طلبه جوانی که پالتو میپوشید و کلاهی هم بر سر میگذاشت.
فکر میکنم او یک سال یا شش ما قبل از من به قم آمده بود. اواخر همان سال ۴۰ یا اوایل سال ۴۱ بود که ایشان من را دعوت کرد به خانه آقای هاشمی رفسنجانی برویم. آقای هاشمی رفسنجانی خیلی بزرگتر از ما بودند و ما او را میشناختیم، ولی آشنایی نداشتیم. وقتی ایشان مرا دعوت کرد، گفتم چه خبر است؟ گفت، «من می خواهم معمم شوم». اولین دیدار من با آقای هاشمی رفسنجانی در همین وقت بود؛ به واسطه آقای دعایی. آقای دعایی در آنجا معمم شد و پیوندی استوار میان ما برقرار شد و تا امروز ادامه داشت.
سال ۴۱ بعد از قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی حرکت انقلاب شروع شد؛ علما از جمله امام مواضع خاص داشتند، ولی امام خیلی زود بلافاصله مواضعشان را از سایرین جدا کردند. یعنی اعتراض را به همپیمانی شاه با اسرائیل، وجود فقر و فلاکت در کشور، حضور مستشاران نظامی آمریکا در ایران و... متوجه کردند و مبارزات مسیر خاص خود را پیدا کرد. همان مسیری که مورد انتظار و نیاز ملت بود و از همان جا اما به طور طبیعی رهبری نهضتی را به عهده گرفتند که به انقلاب انجامید.
از خصوصیات آقای دعایی ارادتش به امام بود و اینکه میدانست یک انقلاب جز با حضور یک رهبری فرهمند و مورد اعتماد و قبول مردم به نتیجه نمی رسد؛ و این شخص کسی جز امام نبود. واقعا همه وجود دعایی به دنبال تحقق این امر بود که نهضت ما باید حول محور امام بگردد.
نه به خاطر تعصب به امام، بلکه به خاطر اینکه یک حرکت اجتماعی جز با محوریت یک شخصیت بارز و مقبول مردم به نتیجه نمی رسد. اما دعایی به هیچ وجه نمی خواست که مرزبندی هایی در ذیل این رهبری صورت گیرد.
او دلش میخواست همه کسانی که به ایران میاندیشند، بهبود میخواهند و از استبداد و استعمار و عقب افتادگی رنج میبرند حول این محور جلو بروند. از همان سالها نقش آقای دعایی این بود که همه نیروها، حول محور امام، در کنار همدیگر باشند و عجیب است که یک جوان ۲۰ ساله در آن زمان این دغدغه را داشت که ما نباید این مرزبندیها را انجام دهیم؛ اینکه انقلاب نیاز به همه نیروها دارد و باید به طور طبیعی همه نیروها رهبری امام را برای انقلاب بپذیرند.
دعایی فداکارانه در عرصه بود، بدون اینکه هیچ گونه توقعی داشته باشد و خودش را مطرح کند. شاید یکی از کسانی که بیشترین تلاشهای پیدا و ناپیدا را برای انقلاب، نشر اندیشههای امام و پیوند میان نیروهای انقلابی انجام دادهاند آقای دعایی بود که هیچ وقت خودش را نشان نمیداد. ایشان خودش را پنهان میکرد تا دیگران پیدا شوند. خیلی عجیب بود! یعنی ایثار از این بالاتر نمیشود.
بالأخره بعد از مدتی علی رغم اینکه خودش را نشان نمیداد مشخص شد که چهره خطرناکی برای رژیم و چهره مفیدی برای نهضت است و از آن وقت تحت تعقیب قرار گرفت و زندگی نیمه پنهانی را انتخاب کرد. در واقع دعایی یکی از پرنقش ترین افراد در بسط این انقلاب بود بی آنکه ادعایی داشته باشد و چیزی برای خود بخواهد. ساواک هم فهیده بود ولی خود ما خیلی متوجه نمی شدیم.
فکر می کنم آخرین دیدار من با ایشان در آن مقطع، در پاییز سال ۴۰ بود که من هنوز در اصفهان مدرسه چهارباغ بودم. آن وقت آقای فلسفی در مسجد سید منبر میرفت و آقای دعایی یک شب و یک روز پیش ما بود. همان هنگام هم زندگیاش تقریبا مخفی بود. ایشان پس از مدت کوتاهی از تبعید امام، در سال ۴۴ متواری شد و به عراق رفت که من آن را چنین تعریف میکنم: «هجرتی برای توان بخشیدن به انقلاب».
از نقشهای مهم ایشان در مقطع قبل از پیروزی این بود که میان رهبری انقلاب و جریاناتی که با رویکردهای غلط یا درست در عرصه انقلاب هستند جدایی نیفتد؛ مانند نهضت آزادی و جبهه ملی که به افول رفته بودند و جریانات مبارزی که از درون این دو جریان بر آمده بودند(مثل مجاهدین خلق). البته ابدا این طور نبود که آقای دعایی نظریات آنها را قبول داشته باشد. اما نمیخواست جدایی میان همه آنها و امام بیفتد.
او همان حرفی را دنبال میکرد که امام میزد: «همه ما یک دشمن مشترک داریم؛ آمریکا و شاه وابسته به آمریکا و همپیمان با اسرائیل و همه باید در مقابل این دشمن جلو برویم». و دعایی میخواست این اتحاد را رنگ واقعیت ببخشد.
در واقع نقشی که آقای دعایی داشت این بود که در انقلاب ما با محوریت رهبری امام همه نیروها در کنار هم قرار گیرند و جلو بروند. بعضیها که احیانا از بزرگان هم بودند روی مجاهدین خلق تعصب داشتند و با آنها کار هم می کردند. اما اصلا این مسأله برای دعایی مطرح نبود که حق به جانب اینها است و یا به جانب افراد دیگر است، بلکه هدفش تحقق همان اتحاد بود.
او معتقد بود که یک سلسله جریانات انقلابی که در مسیر غلط یا درست فداکاری میکنند، باید حول محور امام بیایند و تمام تلاشش این بود که نگاه باطلی در آن میانه مسلط نشود که متأسفانه یا خوشبختانه ایشان در این زمینه موفق نبود. علت هم این بود که آن جریانات آنقدر خودخواه و متعصب بودند و خودشان را باور داشتند که نمیتوانستند بپذیرند امام پایگاه مردمی دارد؛ بلکه دلشان میخواست همیشه امام را در اختیار خودشان قرار بدهند.
به هر حال آن پیوند ایجاد نشد، ولی نقش آقای دعایی در جهت تحقق آن ایده بود. وقتی هم که انقلاب شد یکی از دغدغه های خاطر آقای دعایی این بود که در این انقلاب نوپا یک عده افراد کم تجربه و بیسابقه آمدهایم جای یک نظام مستقر متکی بر امکانات تبلیغاتی، سیاسی، امنیتی، اقتصادی و بین المللی حکومت کنیم.
میدانیم که آن وقت چه قدر مسائل حادی مثل تجزیه طلبیها، جریاناتی که در مرزهای ما ایجاد شد و حتی به کودتا انجامید وجود داشت و آقای دعایی از کسانی بود که شدیدا نگران بود آشفتگی درونی ما منجر به موفقیت آنها شود.
در مقابل این جریانات وابسته به بیگانه یا کسانی که دست به اسلحه برده بودند و یا براندازی کرده بودند، دعایی نظرش این بود که کسانی که واقعا نمیخواهند دست به اسلحه ببرند را با رفتار خودش در کنار همدیگر نگه دارد و انقلاب اینها را حذف نکند و بتوانند در این جریان قرار بگیرند؛ که باز هم در این زمینه موفق نبود.
البته منظورم این نیست که ایشان غلط یا بد فکر میکرد، بلکه آن جریانات واقعا جریانات کجی بودند که دست آخر هم اعلام جنگ مسلحانه کردند. او بسیار علاقه داشت کسانی که بیآزار و آرام بودند، مانند جبهه ملی و مذهبیهایی که تفکر دیگری داشتند از درون انقلاب ما به بیرون پرتاب نشوند. البته محور همه این فعالیت ها امام و رهبری ایشان بود که دعایی مورد اعتماد ایشان بود.
اینکه او حتی سر قبر رئیس ساواک کرمان که بدترین رفتارها را با او و مادرش کرده بود، میرفت، من را به یاد ماندلا می اندازد. من یک جایی در تجلیل ماندلا گفتم -که فاصله ماندلا با پیامبر اکرم(ص) فوق العاده زیاد است و من نمیخواهم مقایسه کنم- ولی من رفتاری در ایشان میبینم که بهترین وجه آن رفتار ممتاز را پیامبر اکرم(ص) هنگام فتح مکه فتح نشان داد.
در آن موقع تند و تیزها و کسانی که خیلی خودشان را انقلابیتر از پیامبر میدانستند شعار دادند «امروز روز انتقام و خون ریزی است»، ولی پیامبر(ص) گفت، «امروز روز بخشش، مهربانی و مرحمت است».
ماندلا همه دشمنانش را بخشید و اتفاقا آقای دعایی از جمله کسانی بود که روحیه ایشان در دنیای امروز به ماندلا نزدیک تر بود. کسی که ۲۵ سال در زندان بوده، رنج کشیده، شکنجه دیده بعد از پیروزی حتی با مخالفان خود رفتاری مهربانانه دارد و آقای دعایی که سالهای زیاد دور از وطن بود و مشکلات فراوانی را تحمل کرده بود، بعد از انقلاب می گوید همه باید در کنار هم باشند.
واقعا با کسی که شمشیر به دست گرفته و دارد زن و مرد را میکشد و میخواهد همه چیز را از بین ببرد، نمی شود کنار آمد، ولی اگر این طور نبود چرا با همدیگر کنار نیاییم؟!
رابطه ای که آقای دعایی با ملی – مذهبیها و با جریانهای مختلف داشت به هیچ وجه به این معنا نبود که با امام و انقلاب فاصله دارد. اما اگر ما تک تک افراد را دفع کنیم تا کنار بروند، علی میماند و حوضش! حالا اگر حوض را هم تکه تکه کنیم دیگر نمیتوانیم کار کنیم. دعایی این طور فکر میکرد و به همین خاطر واقعا برای من فرد ممتازی است.
او در این زمینهها حتی حیثیت خودش را خرج میکرد، در حدی که میتوانست افرادی که به درد میخوردند، سالم بودند و مشکلی نداشتند را جذب همین انقلاب و کشور کند، دست کم حقوقشان پایمال نشود و احیانا خدای ناکرده به نام انقلاب ستمی نشود.
البته کسی که جرم میکند باید با جرمش برخورد کرد ولی شما نمیتوانید از حقوق دیگر محرومش کنید. این مملکت برای همه است و هرچه بیشتر افراد را به خیمه انقلاب و نظام بیاوریم به نفع کشور و به خصوص به نفع اسلام است. امروز که ما چهرههای خشن و نامناسبی را از اسلام در دنیا میبینیم، ایجاد این تمایز خیلی مهم است. تفاوت بین امام و طالبان این است که امام میگوید «جمهوری اسلامی» جای نظام شاهنشاهی باشد. وقتی میگویید «جمهوری» یعنی میپذیرید که در دنیای امروز زندگی می کنید.
بنابراین، در مقابل کسانی که می گفتند «حکومت اسلامی» و روشهای عقب افتاده، ضد زن و ضد مرد را به نام اسلام میخواهند پیاده کنند، نشان دادن یک چهره رحمانی اسلام به نفع اسلام است. از طرف دیگر، اینکه بگوییم هرکس مسلمان و شیعه نیست و یا سلیقه خاصی از شیعه ندارد با او برخورد کنیم، روش درستی نیست.
این روحیات است که فردی چون دعایی را ممتاز می کند. او راحت و برخورداریاش را گذاشت برای اینکه اول، انقلاب به رهبری امام پیروز شود و سپس برای اینکه انقلاب، به رهبری امام، مردمی باشد و دیگر اینکه، همه مردم خودشان را در لوای این انقلاب و رهبری صاحب حق و حرمت ببینند.
اسلامی که ما امروز میخواهیم باید به نیازهای امروز ما پاسخ بگوید. ما نمیتوانیم با دیدگاه بستهای که متعلق به مثلا ۸۰۰ سال پیش است، اسلام را به عرصه حیات اجتماعی امروز بیاوریم. همه حرف های دعایی این بود و فداکاری می کرد. او یک لحظه در ارادت به امام و وابستگی به جمهوری اسلامی تردید نکرد و به این مسأله افتخار می کرد و نیز با کسانی که می خواستند این جمهوری را بر اندازند دشمنی داشت.
البته دشمنی کردن دعایی هم لطیف بود و خشن نبود. اما در عین حال معتقد بود هرچه بیشتر باید افراد را بیاوریم و اگر خدای ناکرده حقی از کسی ضایع می شود به نام اسلام نباشد.
مثلا شما رابطه او با مرحوم دکتر احمد مهدوی دامغانی را ببینید. ممکن است یکبار آقای مهدوی دامغانی تبریکی برای فرد خاصی گفته باشد، ولی در عین حال یک انسان متدیّن، علاقه مند به اهل بیت(ع) و علاقه مند به ایران بود. چنین شخصیت هایی دعایی را پناه خودشان می دانستند و اگر مشکلی داشتند این دعایی بود که فداکاری می کرد تا مشکلات رفع شود و به نام اسلام و انقلاب مورد جفا قرار نگیرند.
من این دعایی را اینچنین میشناسم و برای این دعایی احترام قائل هستم و امروز احساس می کنم این دعایی در میان ما نیست و همه باید تلاش کنیم در حد خودمان جای او را پر کنیم. البته با این تفاوت که بنده اگر کاری بکنیم صد توقع از جامعه و جاهای دیگر دارم! ولی دعایی همه این کارها را می کرد، فداکاری و ایثار می کرد و هیچ توقعی هم از هیچ کس نداشت. یک قران هم از کسی نگرفت.
من می دانم زندگیاش چه طور بود. هنوز یک ماشین نداشت. ایشان حتی از روزنامه اطلاعات حقوق نمی گرفت و فقط از رهبری، در حدی که به سایرین تعلق میگیرد، شهریه طلبگی می گرفت و زندگی اش زاهدانه بود.
برای جامعه و مخصوصا کسانی که احساس میکردند در نظام جمهوری اسلامی بی پناه هستند، سلیقه ما را هم قبول نداشتند و دیدگاهشان متفاوت بود، اما وابسته به ایران بودند و احساس میکردند در یک نظام اسلامی پناه ندارند، دعایی یک پناه بود؛ این خیلی ارزش بزرگی است. به علاوه اینکه، دعایی اخلاق ممتازی داشت.
اخلاق تعریفهای مختلف دارد که یک جنبه متوجه فعل و یک جنبه متوجه صفات و خصوصیات انسان است، بعضی اصول اخلاقی هست که همگی در مورد آن متفق هستند و می تواند همه ما را با بینش ها و گرایش و حتی دین های مختلف برای جهان صلح آمیز و همزیستی در عرصههای اجتماعی دور هم جمع کند. از جمله این اصل که شما در صورتی اخلاقی هستید که بکوشید هرچه بیشتر شادی و رضایت را برای دیگران ایجاد کنید و از رنج و اَلَم آنان بکاهید.
دعایی در رفتار و کردار خود این اصل را کاملا رعایت می کرد و فردی اهل ایثار بود. من ممکن است حق دیگری را رعایت کنم، ولی حق خودم را هم می خواهم، اما ایثار یعنی تو از حق خودت بگذری که دیگری به حق خود برسد، تو رنج بکشی که دیگری رنج نکشد و تو در جبهه کشته شوی که دیگران زندگی کنند.
بدین معنا، آقای دعایی اهل ایثار بود. او نه تنها رنج دیگران را نمی خواست، بلکه اگر این رنج می خواست به نام اسلام بر مردم تحمیل شود، برافروخته میشد و حتی رنج را بر خود تحمل میکرد تا رنج دیگران از بین برود.
او بهترین مبلّغ اسلام رحمانی بود. بهترین مبلّغ نظام جمهوری اسلامی بود آنچنانکه که می باید باشد؛ من آقای دعایی را این طور می شناختم و غبطه می خوردم که بسیاری از خصوصیاتی را که او داشت، نداشتم و ندارم.
آقای دعایی انسان بسیار بزرگی بود؛ متدیّن، خوشفکر در زمانه خودش، علاقه مند به ایران و انقلاب اسلامی. و دغدغه اش این بود که ما کاری نکنیم اسلام، انقلاب و ایران لطمه ببیند.
امروز ما در غیبت دعایی احساس میکنیم کوهی از میان ما برداشته شده است که تکیه گاه، امید و اعتماد بخش برای همه بود.
ان شاء الله راه دعایی ادامه داشته باشد و ما شاهد پیدایش و رشد دعاییها در جامعه باشیم!
*متن ویرایش شده از سخنان ایراد شده در دیدار خانواده مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی در سال ۱۴۰۱
نظر شما