ذهنم بسیار مشغول بود.از یک‌طرف به همراهش و روح بلند و فداکاری که داشت فکر می کردم و از طرف دیگر به برداشتن پانسمان چشم بیمار که بعد از ظهر باید انجام می شد.

دکتر سید محمد میر هاشمی،یکی از جراحان و متخصصان چشم ایرانی است که در یکی از خاطراتش عنوان می کند.

از یکی از استان ها آمد و پس از سلام و احوالپرسی پشت اسلیت نشست.

با او احوالپرسی کرده و او را معاینه کردم و متوجه شدم که چشم چپش در حد درک نور، کاتاراکتی بسیار پیشرفته است.

از او سوال کردم که چند سال داری و برای چه مدتی است که با چنین وضعیتی روبرو هستی؟

در پاسخ گفت که ۱۶سال دارد و از کودکی مبتلا به دیابت بوده و چند ماهی است که نمی تواند ببیند.

همراه او یک جوانی بود که حدود ده سال از او بزرگتر بود. به آن جوان گفتم که چرا اینقدر دیر این بیمار را آورده اید؟

با حالت خجالت سرش را پایین انداخت و سوال کرد که می توان به او کمک کرد تا بهبود پیدا کند؟!

به او پاسخ دادم که من او را عمل خواهم کرد و در صورتی که وضعیت شبکیه چشم او خوب باشد در روند و بهبودی و‌درمانش موثر است زیرا همه چیز بستگی به شبکیه اش دارد.اگر زودتر مراجعه می کردید شانس بیشتری برای بهبودی و موفقیت داشت.

نگاهی به پسر انداخت که پر از حسرت و‌ غم بود و از طرفی هم به پذیرش من نگاه می انداخت که متوجه شود چه چیزی نوشتم و من هم متوجه نگرانی او شدم.

برای او نوشتم که در بیمارستان دولتی پذیرش شود و نگران هزینه آن هم نباشد زیرا دولتی محاسبه می شود.

پس از این که متوجه شد ، گویا دنیا را به او داده باشند زیرا خیلی خوشحال شد و به من می گفت: آقای دکتر خدا خیرتون بدهد.

به او گفتم با توجه به این که عمل او خاص است، نیاز به رضایت نامه ی خاصی دارد؛ از اینرو هم خودش و هم والدینش باید رضایت نامه بدهند.

او هم پاسخ داد که جز من هیچ کس همراه او نیست.

خواستم که از پسر همراه بپرسم چه نسبتی با بیمار دارد اما وقتی اشک چشمان پسر بیمار را دیدم که با آستین لباسش آن را پاک می کرد منصرف شدم.

پسر جوان را آماده کردم که برای معاینات نهایی و تکمیلی به اتاق مخصوص برود تا بتوانم از همراهش سوالاتی بپرسم.

شروع درمان بیمار با عمل است که به خاطر بیماری دیابت هم که از کودکی داشته باید تحت معاینه و تحت نظر قرار بگیرد و اقدامات لازم برای شبکیه چشم او انجام شود.

علت دیر مراجعه کردن شما چه بوده است؟! پدر و مادر او کجا هستند؟!

همراه هم پاسخ داد که خانواده اش در فقر مطلق هستند؛ به طوری که به سختی می تواند برای خانواده اش نان در آورد.

اقوام او نیستم اما برای درمان او مرخصی گرفته ام.

درمورد هزینه اش به او گفتم که خودش تقبل کرد اما رایگان نوشتم.

در دلم او را تحسین کردم.

فردا که برای عمل این جوان رفتیم، لنز بسیار خوب و مرغوبی که از قبل داشتیم و برای چشم های او مناسب بود انتخاب کرده و گذاشتیم.

ذهنم بسیار مشغول بود.از یک‌طرف به همراهش و روح بلند و فداکاری که داشت فکر می کردم و از طرف دیگر به برداشتن پانسمان چشم بیمار که بعد از ظهر باید انجام می شد.

موقع برداشتن پانسمان که فرا رسید، آن را از روی چشمان پسر جوان برداشتم و او هم بسیار آرام و با ترس چشمانش را باز کرد.نگاهی به اتاق و من و همراهش انداخت.

ناگهان گفت: آقا داریم می بینیم...آقا داریم می‌بینیم.

اشک معلم ناگهان سرازیر شد و نگاهی به سقف اتاق انداخت و خدا را شکر کرد و سپس پسر جوان را در آغوش گرفت و بوسید.

هنگامی که قصد رفتن داشت به من گفت که خدا را شکر می کنم با شما آشنا شدیم تا چشم این پسر جوان خوب شود.

اشتباه می کرد زیرا در این‌ وانفسایی که خبر خوب کمتر به گوش می رسد خداوند این پسر جوان را سر راه معلمش قرار داد تا منجی چشمان این پسر نوجوان شود.

کد خبرنگار: ۵
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***