به گزارش سلام نو، شرق نوشت: ۱۳ سال قبل خبر آتشسوزی هولناکی به مأموران آتشنشانی تهران داده شد و با حضور مأموران در محل و اطفای حریق جسد دختربچهای ۱۰ساله پیدا شد.
هرچند تصور میشد کودک بر اثر آتشسوزی جانش را از دست داده باشد اما مشخص شد این کودک خفه شده است. مادر او که در شب حادثه کنار کودک بود، به مأموران گفت: من بوی دود شنیدم و ناگهان آتش شعله کشید. سعی کردم دخترم را بیرون بکشم اما نتوانستم؛ وقتی مأموران آمدند گفتند بچه مرده است.
وقتی پزشکی قانونی اعلام کرد نگار، دختربچه ۱۰ساله بر اثر فشار بر عناصر حیاتی گردنش جانش را از دست داده است، بازپرس متوجه شد با یک قتل فجیع روبهروست؛ چراکه گزارش آتشنشانی هم حکایت از آن داشت که آتشسوزی عمدی رخ داده است.
بررسیها نشان داد شب حادثه یکی از دوستان پدر نگار به نام سامان در خانه بوده است؛ ضمن اینکه مقداری طلا و پول هم از خانه گم شده است. با شناسایی سامان و دستگیری این مرد، او به قتل اعتراف کرد و گفت برای سرقت دست به این کار زده است. سامان که تحصیلکرده رشته نقشهکشی ساختمان بود، به مأموران گفت: من سالها بود که با پدر نگار دوست بودم و رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم و من به خانهاش رفتوآمد میکردم. میدانستم همسر دوستم مقدار زیادی طلا در خانه دارد؛ به همین خاطر تصمیم گرفتم خانه دوستم را آتش بزنم و حین آتشسوزی طلاها را سرقت کنم.
متهم ادامه داد: شب حادثه به خانه پدر نگار رفتم. همسر دوستم گفت غذا درست میکند و من هم گفتم حالا که اینطور است سالاد را هم من آماده میکنم. در سالاد داروی خوابآور ریختم تا آنها بخوابند و من به راحتی بتوانم طلاها را سرقت کنم. نیمهشب که خواستم طلاها را بدزدم نگار بیدار شد و دید من چه کردهام به همین خاطر نگار را خفه کردم و بعد خانه را آتش زدم و فرار کردم.
با اعتراف متهم و تکمیل تحقیقات و شکایت اولیای دم، کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد.
متهم در شعبه ۸۰ وقت پای میز محاکمه رفت. او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: من از کاری که کردم پشیمان هستم. دستم تنگ بود و وضعیت خوبی نداشتم. البته من از سر فقر این کار را نکردم. از طرفی میتوانستم طلاها را سرقت و فرار کنم اما ترسیدم. اشتباه کردم. طمع کردم و همین باعث شد کار به اینجا بکشد. من از اولیای دم درخواست دارم مرا ببخشند.
بعد از گفتههای متهم با درخواست اولیای دم حکم بر قصاص صادر شد. رأی صادره مورد تأیید دیوان عالی کشور قرار گرفت و پرونده متهم بری اجرای حکم به دادسرای جنایی تهران رفت. بعد از چند سال تلاش در نهایت خانواده سامان موفق به جلب رضایت اولیای دم نشدند و روز اجرای حکم مشخص شد.
قبل از اجرای حکم، رئیس زندان نامهای به اجرای احکام نوشت و از تغییرات زیاد سامان گفت. سامان در مدت زندان چندین مهارت آموخته و استاد خوشنویسی شده بود. همچنین به زندانیان زیادی نقشهکشی ساختمان یاد داده و با کارهایی که کرده بود چند زندانی معتاد را هم ترک داده بود. او برای زندانیان دیگر الگو شده بود به همین دلیل رئیس زندان از اجرای احکام خواست تا در صورت امکان جلسات صلح و سازش برگزار شود شاید اولیای دم رضایت دهند؛ اما بعد از چندین جلسه صلح و سازش اولیای دم همچنان بر حرف خود باقی ماندند تا اینکه زمان اجرای حکم فرارسید. در زمان اجرای حکم اولیای دم از تصمیم خود برگشتند و با حرفهای رئیس زندان تصمیم گرفتند فرصت دوبارهای به متهم بدهند و از متهم قولهایی گرفتند و قرار شد او دیه بپردازد و در صورتی که به تعهد خود عمل نکند، حکم قصاص انجام شود.
چند ماه گذشت و متهم نتوانست به تعهد خود عمل کند؛ به این ترتیب پدر نگار درخواست کرد تا حکم اجرا شود و اگر امکان اجرای حکم در چند روز وجود ندارد او عازم سفر کربلاست بنابراین مراسم قصاص به بعد از سفر او موکل شود. قاضی اجرای احکام نیز زمان اجرای حکم را به بعد از سفر کربلای پدر نگار موکول کرد؛ اما در همان چند روز مشخص شد سامان به بیماری سختی مبتلا شده است. او در بیمارستان بستری اما فوت شد.
این بار پدر نگار درخواست کرد ولی دم سامان دیه بپردازد اما پدر سامان توضیح داد که دارایی ندارد و هزینه زندگی خودش را هم فرزندان دیگرش تأمین میکنند. او گفت: سامان هیچ ملک و املاکی نداشت و من هم یک خانه کوچک دارم و هزینه زندگیام را هم فرزندان دیگرم میدهند من هیچ چیز ندارم که به اولیای دم بدهم. این در حالی بود که هیچ مالی هم از سامان شناسایی نشد. به این ترتیب این بار اولیای دم از دادگاه درخواست دیه از بیتالمال کردند. پرونده رسیدگی به این درخواست به شعبه ۹ دادگاه کیفری استان تهران فرستاده و تعیین وقت شد. قرار بود این پرونده مورد رسیدگی قرار بگیرد که از آنجایی که نماینده دادگستری در جلسه حضور نداشت، رسیدگی به این پرونده ممکن نشد و وقت دیگری برای آن تعیین شد.
نظر شما