به گزارش سلام نو، خراسان نوشت: صبح پنجشنبه هفته گذشته، خودروهای پلیس آگاهی در یکی از خیابان های حاشیه بزرگراه شهید بابانظر مشهد توقف کردند. قرار بود «نامادری سنگدل» صحنه جنایت هولناک خود را در حضور قاضی ویژه قتل عمد مشهد بازسازی کند.
اهالی محل با دیدن خودروهای پلیس به تکاپو افتادند و هرکسی درباره «عسل کوچولو» خاطره ای بازگو می کرد اما در این میان اظهارات صاحبخانه «محمد» (پدر عسل) بسیار تکان دهنده بود. او می گفت: بارها عسل را در سرمای سوزناک زمستان در حال تمیزکردن موزائیک های حیاط دیده است که فقط لباس زیر کودکانه به تن داشت .
او که مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاده بود، ادامه داد: روزی به پدر عسل اعتراض کردم که نگذارد این طفل معصوم با این حال و در سرمای سحرگاهی به داخل حیاط بیاید! به او گفتم: من خودم حاضرم هر روز حیاط منزل را جارو کنم! اما نمی توانم این کودک بی گناه را در این شرایط نظاره گر باشم!... ولی پدر او گفت: «عسل» به تمیزکاری علاقه زیادی دارد! به همین خاطر هم دوست دارد حیاط را تمیز کند!
یکی دیگر از اهالی منزلی که «عسل» در آن به قتل رسیده بود، با چشمانی اشکبار ادامه داد: ما نمی دانستیم زن ۲۷ ساله، نامادری «عسل» است ولی از دیدن اوضاع موجود زجر می کشیدیم!
آن زن حتی در گرم ترین روزهای فصل بهار و تابستان هم ژاکت های ضخیمی تن «عسل» می کرد به گونه ای که روز مرگش هم ژاکت قرمز رنگ کاموایی به تن داشت. ما از این که آن دختر کوچک کتک می خورد ناراحت بودیم وقتی به طور پنهانی با بهزیستی تماس گرفتیم، آن ها گفتند باید خود دختر اعتراف کند! اما «عسل» خیلی از نامادری اش وحشت داشت وحاضر نبود درباره زخم های وحشتناک روی پیکرش به کسی چیزی بگوید! یک بار که من از او درباره آثار یک زخم پرسیدم گفت: «زنبور نیش زده است!»
دقایقی بعد از اظهارات اهالی محل و به دستور قاضی ، زن جوان با تفهیم اتهام قتل عمدی مقابل دوربین قوه قضاییه قرار گرفت تا جزئیات این جنایت وحشتناک را بازگو کند.
در همین حال، کارآگاه عظیمی مقدم (افسر پرونده) به تشریح خلاصه ای از محتویات پرونده جنایی پرداخت و توضیحاتی درباره اظهارات متهم در بازجویی های تخصصی ارائه داد.
سپس «منیره- ن» با بیان این که از پنج سال قبل بیماری عصبی دارد درباره قصه تلخ«عسل» گفت:پدرم اهل کرکوک عراق است که با زنی از اهالی خراسان شمالی ازدواج کرد.من هم زمانی که ۱۴ سال بیشتر نداشتم با یکی از بستگان مادرم ازدواج کردم اما او مردی معتاد بود و به من سوءظن داشت. کتکم می زد و هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش احساس نمیکرد. بالاخره بعد از هفت سال زندگی و در حالی که فرزندی نیز داشتم طلاق گرفتم تا به دنبال سرنوشت خودم بروم اما این سرنوشت به گونه دیگری رقم خورد زمانی که در کشاکش طلاق به دادگاه رفت و آمد داشتم با «محمد» (همسر فعلی ام) آشنا شدم او نیز با همسرش اختلاف داشت و در حال جداشدن از یکدیگر بودند.دراین شرایط من و«محمد» با هم آشنا شدیم و چند ماه بعد درحالی ازدواج کردیم که او نیز دختری به نام «عسل» داشت . اگرچه من نگهداری و مراقبت از «عسل» را نیز پذیرفتم ولی او هیچ وقت به حرف من گوش نمی کرد!
در این لحظه قاضی پرسید مثلا در چه امور مهمی به حرف هایت توجهی نمی کرد؟ که متهم به قتل پاسخ داد: همین طوری گوش نمیکرد وقتی می گفتم: برو داخل اتاق! نمیرفت! ... تا این که روز حادثه نیز همین اتفاق افتاد. روز جمعه بود که من و فرزندانم منزل مادرم در شهرک شهید باهنر مهمان بودیم. عصر حدود ساعت ۶ بعدازظهر وقتی به منزل بازگشتم به «عسل» گفتم تو به داخل اتاق خواب برو! یک لحظه نگاه کردم دیدم هنوز درون پذیرایی است! دیگر عصبانی شدم. چون باشگاه میروم و ورزش می کنم از چارچوب در اتاق گرفتم و با کف پا لگد محکمی به شکم «عسل» کوبیدم طوری که روی تختخواب داخل اتاق افتاد! ولی بلند شد و در حالی که گریه میکرد قصد داشت از چنگم فرار کند دوباره لگد دیگری به او زدم که این بار از زیردستم گریخت و به داخل اتاق دیگر فرار کرد. دنبالش رفتم و با مشت و لگد ضربات دیگری زدم! التماس می کرد که رهایش کنم ولی من خیلی عصبانی بودم او روی دو زانویش بلند شد و درحالی که با چشمانی اشک آلود و ملتمسانه نگاهم می کرد، اشک ریزان گفت: مادر؛ مرا ببخش!
این آخرین جمله ای بود که از زبان عسل شنیدم چرا که بعد در پشت سرش قرار گرفتم و زانویم را به کمرش تکیه دادم. سپس سرش را محکم به عقب کشیدم طوری که صدای شکستن چیزی را حس کردم وقتی دستم را از روی سرو گردن عسل برداشتم، سرش با صدای مهیبی به موکتهای کف اتاق خورد به گونه ای که با خودم گفتم «او ضربه مغزی شد!» می دانستم مرده است! ترسیدم، وسایلم را جمع کردم که فرار کنم ولی باز با مادرم تماس گرفتم و او به سرعت خودش را به منزلم رساند و گفت: او هنوز زنده است! گوشم را روی قلبش گذاشتم و صدای ضربان قلب او را شنیدم به همین دلیل هم با اورژانس تماس گرفتیم اما وقتی او را به بیمارستان ۲۲بهمن رساندند که چند صدمتر بیشتر با منزل ما فاصله ندارد دیگر جانی در بدن نداشت. بعد هم فهمیدم که پزشکان گفتهاند، مهره های کمر «عسل» شکسته است!
در ادامه بازسازی صحنه جنایت، دکتر مقیمان (پزشک قانونی خراسان رضوی) سوالات تخصصی ویژه ای را از زن جوان در مقابل دوربین قوه قضاییه پرسید. دکتر مقیمان که لحظه به لحظه چگونگی وقوع این جنایت را موشکافی می کرد سوالاتی را از وارد آوردن ضربات وحشتناک بر پیکر نحیف عسل کوچولو می پرسید که زن جوان در مخمصه تناقض گویی هایش دست و پا می زد و هر بار مجبور می شد دروغی را اصلاح کند! دکتر مقیمان که به جای «عسل» مقابل زن جوان ایستاده بود، تاکید داشت همان گونه ضربه ای را که بر پیکر عسل زده است به طور نمایشی در حضور قاضی ویژه قتل عمد تکرار کند!
بنابراین گزارش، در نهایت نیز دکتر مقیمان با تاکید بر این که نوعا عمل و ضربات متهم کشنده است! به بازسازی صحنه این جنایت فجیع پایان داد و بدین ترتیب به دستور قاضی احمدینژاد، نامادری قاتل روانه زندان شد تا این پرونده جنایی نیز دیگر مراحل دادرسی را طی کند.
سابقه خبر
شب بیست و سوم خرداد، کارکنان بیمارستان ۲۲ بهمن مشهد در تماس با پلیس ۱۱۰، از مرگ دلخراش کودک ۱۰ساله ای خبر دادند که آثار کودک آزاری هولناکی روی پیکرش نمایان بود. دقایقی بعد با حضور قاضی ویژه قتل عمد و عوامل بررسی صحنه جرم در مرکز درمانی، تحقیقات گسترده ای آغاز و مشخص شد که دختر بچه ۱۰ ساله بر اثر شکستگی مهره های کمر و خون ریزی داخلی به قتل رسیده است. به همین دلیل، قاضی علی اکبر احمدی نژاد، دستور بازداشت «منیره» (نامادری عسل) را صادر کرد. به گزارش خراسان، بازجویی از نامادری در اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سرپرستی سرهنگ علی بهرامزاده (رئیس دایره قتل عمد) در حالی ادامه یافت که وی دقایقی بعد به قتل دختر شوهرش اعتراف کرد و گفت: از پنج سال قبل تحت نظر پزشک بودم اما از حدود ۱۵ روز گذشته دیگر داروهایم را مصرف نکردم که این ماجرا رخ داد. در همین حال ،قاضی احمدی نژاد از متهم پرسید، اگر به خاطر مصرف نکردن دارو این حادثه رخ داد پس چرا هیچ گاه به دختر خودت آسیب نرساندی؟ و تنها «عسل» قربانی کودک آزاری هایت بود؟ ولی زن جوان فقط با سکوتی مرموز که هیچ احساس نگرانی نیز در چهره اش دیده نمیشد به سوال قاضی پاسخ می داد.