سلام نو – سرویس سیاسی: چهل و سه سال از مرگ ناگهانی و پر ابهام علی شریعتی میگذرد مرگی که تا همین دهه گذشته بدون تردید شهادت عنوان میشد و از او به عنوان معلم شهید انقلاب یاد میگشت.
حالا اما مدتی میشود که مانند مرگ غلامرضا تختی مشخص شده مرگ علی شریعتی هم ربطی به ساواک نداشته است، با این همه این مسئله چیزی از جایگاه او کم نکرده است، باز هم درست مثل غلامرضا تختی.
علی شریعتی هنوز که هنوز است یکی از جنجال برانگیزترین چهرههای تاریخ معاصر ایران است، چهرهای که همچنان الهام بخش چپ و راست و مورد نقد و تنفر چپ و راست است.
او از معدود چهرههایی است که اندیشهها و سخنانش همزمان منبع الهام مذهبیها و غیرمذهبیها، اصلاحطلبان و رادیکالها و انقلابیها و غیرانقلابیها است.
منوتو اگر بخواهد فحش بدهد به شریعتی میدهد، قوچانی اگر بخواهد نقد کند به شریعتی میکند، اصولگرا اگر بخواهد ایراد بگیرد به شریعتی میگیرد. از یک طرف شریعتی را بانی انقلاب میدانند و باعث حجاب اجباری و از طرف دیگر به او ایراد میگیرند که مدافع اسلام منهای روحانیت بود.
علی شریعتی فرزند محمد تقی شریعتی و از سخنرانان برجسته دهه 40 و 50 بود و قلم و زبان شیوا و شور انگیزش بیتردید از موثرترین کبریتهایی بود که در انبار باروت انقلاب افتاد، اما این که هر چه هست و نیست را به او و افکارش نسبت دهیم نه تنها بی انصافی بلکه غیر واقعی است.
از آیتالله خامنهای تا مرتضی مطهری، مصطفی چمران، امام موسی صدر و حتی هنرمندی مثل داریوش ارجمند با علی شریعتی مراوده داشتند و او بیتردید چهرهای است که رد پایش در بسیاری از جاها به چشم میخورد، اما بیتردید تصویری و تصوری که امروز از شریعتی وجود دارد حاصل بزرگنماییهای پی در پی است.
شریعتی یک سال پیش از شعله ور شدن انقلاب در گذشت و در دهه شصت هم خود و خانوادهاش مورد بیتوجهی و غضب انقلابیون بودند تا جایی که همسرش اجازه خروج از کشور را نداشت. در چنین شرایطی چطور میشود او را در کم و زیاد هر چه حکومت برآمده از انقلاب انجام میدهد شریک دانست؟
در دهههای بعد هم که اصلاحطلبان به قدرت رسیدند و فضا باز شد این عبدالکریم سروش بود که پرچمدار اصلاحات دینی آنها بود، مردی که منتقد جدی شریعتی بود. چطور میشود هرچه ایراد مذهبی و غیرمذهبی از اصلاحطلبان داریم را به پای شریعتی بنویسیم؟
واقعیت این است که علی شریعتی بزرگ و موثر است. او چه در دهه شصت که مورد غضب بود و چه در دهه هفتاد و هشتاد که مورد نقد بود موثر و منبع اثر بود، اما نه آن چنان که نمایانده میشود. در واقع در هر مقطعی علی شریعتی بهانهای برای حمله به رقیب بود. او را بزرگتر و موثرتر از آن چه بود جلوه میدادند تا نه تنها به خودش بلکه به آن چه پشت او تصویر میکردند حمله کنند.
در دهه هفتاد و هشتاد علی شریعتی پدرخوانده فکری اصلاحطلبان خوانده میشد و درباره نسبت روحانیت بزرگنمایی بی حد و حصر میشد تا همزمان به خودش و اصلاحطلبان حمله شود.
از اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود هم شریعتی به سیبل سلطنت طلبان تبدیل شد. معلم ناسپاسی که نان رژیم شاه را خورد و با ساواک همکاری کرد ولی در نهایت عامل انقلاب شد. در واقع سلطنت طلبان تقصیر را گردن شریعتی انداختند تا دشمنی مشهور و بزرگ برای خودشان داشته باشند.
در واقع بیشتر حملهها و نقدها به شریعتی متوجه علی شریعتی فرزند محمد تقی نیست بلکه متوجه علی شریعتیای است که اصولگرایان، اصلاحطلبان و سلطنتطلبان برای اهداف خود ساختهاند، درست شبیه جملات عجیبی که در فضای مجازی به او نسبت میدهند اما هیچ نسبتی با او و ادبیات و اندیشهاش ندارد.
همین هم البته نشان از عمق نفوذ شریعتی در جامعه ایرانی دارد، عمقی که تنها وابسته به اندیشهاش نیست و ریشه در قلم و زبان شیوای او نیز دارد. بسیاری کتابهای شریعتی را به عنوان اثری ادبی مطالعه میکنند و از قلم پرکشش او لذت میبرند و نه از اندیشههایش، مسئلهای که به شریعتی جایگاه را میدهد که به کمتر متفکری داد.
محمود طالقانی، مرتضی مطهری، مهدی بازرگان یا حتی مصباح یزدی چهرههایی از جنس اندیشه هستند و بیش از یک حد مشخصی امکان ورود میان عوام را ندارند اما قلم و زبان شریعتی این امکان را به او میدهد که عمق نفوذش بیش از یک اندیشمند ساده باشد، راهی که عبدالکریم سروش هم کم و بیش پیموده. سروش هم به خاطر پیوند با ادبیات عمق نفوذی بیش از یک روشنفکر دینی را دارد، هرچند باز هم با شریعتی فاصله معنا داری دارد.
مسئله دیگری که درباره حملات به شریعتی باید مورد نظر قرار بگیرد این است که شهرت و عمق نفوذ او در نهایت حسادت برانگیز است و بسیاری را برای حمله کور به او تشویق میکند و باعث میشود تا پس از پنج دهه همچنان شریعتی سوژهای جذاب برای تاخت و تاز هر کسی باشد.