ساعت شنیِ سلامِ نو به دلِ تاریخ می رود و بخشی از آن را با مخاطبان خود به اشتراک می گذارد...پس با ما همراه باشید...
آرزوی اسکندر مقدونی برای بیست و چهار ساعت عمر بیشتر
در تاریخ آمده است که اسکندر مقدونی بسیار فردی جاه طلب و جهان گشایی بود که وقتی سنی نداشت و تنها سی و سه ساله بود از دنیا رفت.
یکی از بخش های زندگی او مربوط به آرزویش است. هنگامی که روز مرگ او فرا رسید یک آرزو داشت و آن هم این بود که تنها یک روز بیشتر زنده بماند تا بتواند مادر خود را ببیند.
او فقط آرزوی بیست و چهار ساعت داشت تا بتواند سفر کرده و به دیدار مادرش برود و بتواند برای آخرین بار در کنار او باشد؛ زیرا نمی خواست حسرت دیدن او بر دلش بماند.
اسکندر مقدونی با مادر خود عهد کرده بود که وقتی تصرف تمام جهان به اتمام رسید، پیش او بازگردد و تمام دنیای تصرف کرده را به او هدیه دهد.
از اینرو، اسکندر از پزشکان خود درخواست کرد تا آن ها یک شرایط و فرصت بیست و چهار ساعته ای برای او فراهم کنند و یک تأخیر در مرگ او به وجود بیاورند.
پزشکان هم در پاسخ به اسکندر مقدونی گفتند که تنها دقایق کوتاهی از زندگی اش باقی مانده است و نمی توانند برای او کاری انجام دهند.
اسکندر هم در پاسخ به پزشکان خود گفت که حاضر است نیمی از تمامی پادشاهی خود را که در تمام سال ها به دست آورده است را بدهد اما آن ها کاری کنند تا او بیست و چهار ساعت بیشتر زندگی کند.
پزشکان او هم دوباره تأکید کردند که اگر تمامی دنیا را به آن ها بدهد، آن ها نمی توانند او را زنده نگه دارند و این کار غیر ممکن است.
در آن لحظه بود که اسکندر به بیهوده بودن تمامی کارها و اقدامات و تصرفات خود پی بُرد.
او نتوانست با تمام دارایی و ثروت خود، بیست و چهار ساعت زندگی را خریداری کند و متوجه شد که تمامی سال های زندگی اش را برای به دست آوردن چیزهای بی ارزش هدر داده بود.
او سرانجام متوجه شد که باید با ناامیدی و محرومیت کامل، دنیا را ترک کند.