سلام نو – سرویس اجتماعی: هرچند فشار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی این روزها خیلی زیاد است و سخت است که این روزها به چیزی به جز گذران زندگی فکر کنیم، اما نباید رومنیا را از یاد ببریم، دختری چهارده ساله که قربانی خشم و تعصب پدر و عشق یک مردی سی و پنج یا بیست و هشت ساله شد و داس پدر به عمر کوتاهش خاتمه داد.
در گزارشهای اولیه نوشتند که پسری که عاشق رومینا بود سی و پنج ساله است، حالا اما سازندگی مینویسد که بهمن خاوری ۲۸ ساله، اهل روستای حویق در تالش، همان جوان عاشقپیشهای است که نامش کنار نام رومینا آمده. این یعنی 14 سال اختلاف آن هم با دختری که تازه 14 سالش شده بود.
ماجرای رومینا مصیبت و درد مطلق است و درد را هم از هر طرف که بخوانی درد است. بهمن با اشاره به سابقه ارتباط خود با رومینا میگوید: از موقعی که رومینا ۹ سالش بود، از همون موقع عاشقم بود. البته منم دوسش داشتم، بعد از چند وقت ارتباطمون تلفنی شد، وقتی که ۱۱ سالش شده بود. دو سال تلفنی حرف زدیم.
اما مگر دختر یازده ساله چیزی از عشق سر در میآورد و مگر میشود یک مرد بیست و چهار، پنج ساله عاشق یک بچه شود!؟ چرا باید چنین اتفاقی رخ دهد؟
پاسخ روشنی به این پرسش وجود ندارد، اما از حاشیه روایت بهمن میتوان علت وابستگی رومینا به او را فهمید. ظاهرا پدر رومینا عادت به کتک زدن و بد رفتاری با او داشته و بر اساس ادعای بهمن شیشه هم مصرف میکرده. همین باعث شده تا رومینا به بهمن به چشم جانپناه نگاه کند.
خواهر بهمن هم از رازهای مگو میگوید و این که رومینا به او گفته بود پدرش چندین بار با داس او را تهدید به قتل کرده بود و او به خاطر همین دیگر حاضر نیست پیش پدرش برگردد.
خشونت و تعصب و خونی که از دست ما میچکد
این که در خانه رومینا چه گذشته هنوز مشخص نیست. دلیل مخالفت خانواده رومینا تفاوت مذهبی بود یا اختلاف سن زیاد با بهمن؟ آیا پدر واقعا معتاد بوده؟ چرا از مادر رومینا خبری نیست؟ آیا عمو و شوهر خاله رومینا واقعا پدر او را تشویق به قتل دخترک کردهاند؟ آیا پدر رومینا بهمن، همسر و پسر خودش را به قتل تهدید کرده؟
آنچه که اکنون مشخص است ضعف قوانین حمایتی از کودکان و جدی گرفته نشدن آن در کنار فرهنگ سازی است. اگر بهزیستی زودتر ورود کرده بود و اگر در هنگام دستگیری رومینا و بهمن، پلیس نگاه جدیتری به ادعاها و ترس رومینا داشت و درخواست ورود بهزیستی به ماجرا را میداد شاید رومینا امروز زنده بود.
مسئله مهمتر اما ضعف عیان سیستم آموزشی کشور و نقش آن در شکل گیری چنین فجایعی است. سیستم آموزشی نه تنها نتوانسته به دانش آموزن شیوه درست ارتباط اجتماعی و عواقب ارتباط عاشقانه در سن کم آن هم با مردی که دو برابر سن نوجوان را دارد آموزش دهد، بلکه متوجه خشونتی که علیه این دانش آموز صورت میگرفته نشده و نتوانسته با مشاوره حداقل از عمق بحران بکاهد.
دلیل قتل رومینا هر چه باشد باز هم چیزی از ضرورت توجه به این فاجعه و نقش تعصبات کور در شکل گیری آن کم نمیکند. رومینا اولین قربانی خشونت خانگی و تعصب نیست و آخرینشان نیز نخواهد بود.
عاطفه را به خاطر بیاوریم که شش سال پیش به دست پدرش و برای حفظ آبرو کشته شد. آن زمان پدرش درباره دلیل کار خود گفت: نتوانستم دیگر تاب بیاورم، کنترلم را از دست دادم، فشار روحی و ترس از بی آبرویی باعث شد که تصمیم بگیرم دخترم را بکشم. با ضربات چاقو به بدنش زدم. قصد داشتم که با روسری که دور گردنش پچیده بودم خفه اش کنم که با همان ضربات چاقو جانش را از دست داد.
تکان دهندهتر از تمام اینها اما قتل مریم در سال ۸۱ و در اهواز بود، دختری که فقط ٧ سال داشت. او قربانی پدری شد که فکر میکرد دایی اش به او تجاوز کرده است. پدر در حالی که سر بریده مریم را در دست داشت بازداشت شد. او می گفت «چه کارم دارید؟ بچهام بود، سرش را بریدم، ولی دم هستم، شاکی هم ندارم».
این زنجیره پایان ندارد و با فرهنگ سازی و قوانین محکم و جدی باید سعی کرد آن را کوتاه و کوتاهتر کرد تا کسی جرات نکند بگوید دخترم بود و صاحبش بودم و کشتم!
اگر دست به اصلاح نزنیم، روی فرهنگ عمومی کار نکنیم، آموزش ندهیم و قوانین را سخت و محکم نکنیم و در خون عاطفهها، مریمها و رومیناها شریک خواهیم بود.