سلام نو – سرویس سیاسی: ما سالها است که با سختی خو گرفتهایم و هر سال از گذشتن یک سال سخت دیگر گله میکنیم اما سال 1398 بی تردید یکی از سختترین سالهای ایرانیها در چهار دهه اخیر بود. سالی که بدون جنگ از دوران جنگ سختتر بود. سالی که خون ایرانیان بسیاری روی زمین ریخته شد و هیچ کس پاسخگو نبود.
امسال با سیل و زلزله شروع شد. با بارانی که قرار بود نعمت باشد، اما بلا شد بر سر مردم که روزگار بر آنها بیش از همیشه تنگ شده بود. آبان رسید. همه میخواستند نفسی بکشند که بنزین گران شد، بسیاری کشته شدند، آماری اعلام نشد و با قطع شدن اینترنت برای چند روز کمر کسب و کارهای آنلاین خمیده شد.
همه فکر میکردند همه چیز تمام شد و دیگر خبری از درد نیست و سال سیاه نود و هشت با همین مصیبتها میگذرد، اما سحرگاه سیزده دی همه چیز را تغییر داد. قاسم سلیمانی فرمانده شهیر و نام آور سپاه قدس به همراه ابومهدی المهندس توسط آمریکا ترور شد. خبری بهت آور و غیرقابل باور درباره مردی که بارها و بارها به شایعه مرگش خندیده بودیم و نمیتوانستیم باور کنیم ژنرال شمار یک ایران بالاخره توسط آمریکا ترور شده.
بچه زرنگ و سر به زیر روستای قنات ملک کرمان، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله و رفیق شفیق احمد کاظمی بعد از سالها جستوجو برای شهادت بالاخره در فرودگاه بغداد به آرزویش رسید و به رفقای شهیدش پیوست.
قاسم سلیمانی قبل از انقلاب یک کارگر بنای ساده و بعد یک پیمانکار سازمان آب بود، اما با شروع جنگ جوانک سر به زیر کرمانی چهرهای تازه از خود نشان داد و با اتکا به بچههای کرمان یک تنه، یک سازمان را از هیچ خلق کرد و لشکر 41 ثارالله را پله پله ارتقا داد، لشکری که به لشکر خط شکن مشهور بود.
قاسم در جنگ چندین و چند بار از مرگ جان سالم به در برد. انگار هر چه میدوید به شهادت نمیرسید. نه شبهای شناسایی و نه وقتی که منافقین دنبال ترورش در بیمارستان بودند دست مرگ به او نرسید.
از جنگ که برگشت با لشکرش به کرمان برگشت و در خط اول درگیری با قاچاقچیهای مواد مخدر قرار گرفت. همینطور روزگار میگذراند تا در سال 1376 با اوج گیری طالبان در افغانستان برای فرماندهی سپاه قدس انتخاب شد. سپاه قدس شاخه برون مرزی سپاه بود که حتی تا یک دهه بعد از ورود قاسم به آن، آن چنان در بین مردم شناخته شده نبود، اما در نهایت با فرماندهی او وزنی غیرقابل انکار یافت.
آنها که خاطرات حضور قاسم در قلب بحران افغانستان را به خاطر دارند میگویند شاهکارهای نظامی او را نه در سوریه و عراق بلکه در افغانستان باید تماشا کرد، جایی که در دهه هشتاد آمریکاییها برای اولین بار با هوش و فراست فرمانده ایرانی آشنا شدند.
اما قاسم سلیمانی با تمام هوش، ذکاوت، قدرت و نفوذش برای بیش از یک دهه از مرکز توجه رسانهها دور بود. بیشتر در جمع بچههای شهدا یا یادمانهای سالیانه دوستان شهیدش پیدایش میشد و بعد دوباره به سایه میرفت.
با این همه ظهور داعش همه چیز را عوض کرد و حاج قاسم از سایهها بیرون آمد. از سوریه تا عراق و ترکیه و لبنان و حتی در کردستان عراق نام او به گوش میرسید. میگویند او بود که بشار اسد را در برابر داعش سرپا نگاه داشت. او بود که شبانه با نیروهایش و کلی تجهیزات جنگی به کمک کردهای عراق رفت و با داعش مقابله کرد. او بود که با الحشد الشعبی سنگر به سنگر با داعش در عراق جنگید. حتی اخیرا نقش او در مقابله با کودتا در ترکیه هم اخباری به بیرون درز کرده.
تمام اینها قاسم سلیمانی را در این سالها به چیزی بیش از یک فرمانده نظامی ساده تبدیل کرده بود. او برای بسیاری از ایرانیان، حتی آنها که با نظام نسبتی نداشتند و مخالف بودند، یک نماد بود، نمادی از قدرت و نفوذ ایران و شاید تنها نماد قدرت و نفوذ ایران. در دورانی که اقتصاد ایران از هم پاشیده، رسانه ملی ورشکسته است و ورزش از دسترسی به سکوهای جهانی عقب مانده این تنها قاسم سلیمانی بود که نماد قدرت و پیروزی بود.
همین ترور او را تلختر از تلخ میکرد. اما تلخی ترور و شهادت او،کشته شدن تشییع کنندگانش در کرمان و ساقط شدن بوئینگ اوکراینی در آسمان تهران، آن هم درست در شب عملیات انتقامی ایران، از زهر هم تلختر شد. باورمان نمیشد هم فرمانده ارشد نظامی خود را از دست داده باشیم هم با دست خودمان هموطنانمان را کشته باشیم.
بهت زده و غمبار در انتظار پایان این سال تلختر از زهر بودیم که در روزهای آخرِ سال بحرانی سختتر از بحران دیگر از راه رسید؛ کرونا! کرونا آمد و نه تنها جان بسیاری را گرفت بلکه کمر خمیده اقتصاد را هم ممکن است بشکند. پرستار و پزشک، پیر و جوان و زن و مرد کشته شدند. کارهای کوچک و بزرگ تعطیل شدند و عید نیامده به پایان رسید.
سال نود و هشت سال سختی بود و با آمدن کرونا باید گفت که سال نود و نه سالی به مراتب سختتر خواهد بود. سالی با تحریم، فشار اقتصادی و البته سو مدیریت مدیران!