زندگی شخصی افشین یداللهی
پدر افشین یداللهی متولد ایزدخواست و مادرش متولد اسفرجان بود .
فوق تخصص اعصاب و روان خود را از دانشگاه علومپزشکیکرمان دریافت کرد و از سال ۱۳۷۶ فعالیت خود را با صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران آغاز نمود .
فوت افشین یداللهی
افشین یداللهی در ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ به همراه همسر خود در سانحه رانندگی درگذشت .
او که در مسیر بازگشت از هشتگرد به سمت تهران بود با یک دستگاه کامیون برخورد کرد و به شدت مجروح شد با اینکه توانستند او را به بیمارستان برسانند اما به دلیل شدت جراحت درگذشت و در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد همسر او شبنم رحمتیان نام داشت که ایشان هم به دلیل جراحت بسیار زیاد با وجود ۱۵ روز مقاومت اما سرانجام در دهم فروردین ۱۳۹۶ درگذشت و این پایان زندگی عاشقانه افشین یداللهی و همسرش شد.
فعالیت در تلویزیون
افشین یداللهی شاعر اکثر تیتراژ های برنامه تلویزیونی بود که از جمله شعرهای معروف او تیتراژ فیلم مسافری از هند بود همچنین می توان به آثاری همچون شب دهم ، فقط به خاطر تو ، مدار صفر درجه ، معمای شاه ، خوشرکاب اشاره نمود .
شعر مسافری از هند شاعر افشین یداللهی
از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !
دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟…
با حس ویرانی بیا … تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر است ، تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود
حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست
در انتهای موعظه … دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه … با عشق ممکن می شود
تیتراژ فیلم شب دهم
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر
دین دیوانه بدین عشق تو شد
جاده شک به یقین عشق تو شد
شعری دیگر از افشین یداللهی تیتراژ فیلم مدار صفر درجه
وقتی گریبان عدم
با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را
پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را
در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را
با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم
نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن
دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا
از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم
شیطان به نامم سجده کرد!
آدم زمینی تر شد و
عالم به آدم، سجده کرد!
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی