عید سعید غدیر خم، عید بزرگ مسلمانان شیعه است که برخی از شاعران آیینی کشور برای این روز پرفضیلت و زیبا اشعاری می سرایند. در این مطلب دو شعر را به مناسبت عید سعید غدیر خم منتشر می کنیم.

تا شد به روی دست نبی (ص) مرتضی (ع) بلند

شد رایت جلال خدا برملا بلند

بشنید چون که نغمه «یا ایهاالرسول»

گردید منبری همه از پشته‌ها بلند

مرآت پاک لم‌یزلی، آیت جلی

شد بر سریر دست حبیب خدا بلند

آیین پاک ختم رسل ناتمام بود

گر بر نمی‌شد آن مه برج ولا بلند

هنگامه شد به کوری چشمان دشمنان

شد بانگ مرحبا ز همه ما سوی بلند

خورشید دین، سپهر یقین، ختم مرسلین

شد زین سبب میان همه انبیا بلند

تا شد به عرش دست نبی ماه عارضش

شد این ندا ز بارگه کبریا بلند

تکمیل شد شریعت پاک محمدی

چونان که گشت دین خدا را لوا بلند

ای مظهر صفات خداوند لایزال

وی از تو آسمان ولایت به پا بلند

هرجا که بود پیکر هر ناتوان به خاک

هر جا که بود ناله هر بی‌نوا بلند

هر جا که بود طفل یتیمی سرشک‌بار

هرجا که بود شعله شور و نوا بلند

از بهر دستگیری آنان سپندوار

یک‌باره می‌شد ا» ید مشکل‌گشا بلند

تا خانه‌زاد خود کُنَدَت کردگار پاک

بهرت نمود خانه خود را بنا بلند

آهنگ «تفلحوا» چو شنیدی ز کوی دوست

و آواز خوش چو شد ز حریم حرا بلند

یک‌باره دست بیعت خود را از روی شوق

کردی به سوی شمس رُسل، مصطفی بلند

مدحت‌گر تو ذات جلالت مأب حق

مدح تو کرده با سخن «هل اتی» بلند

پا بر حریم خانه چون بگذاری از شرف

فریاد شوق می‌شود از بوریا بلند

با ذوالفقار تو همه جا آشکار بود

دست بلند شیر خدا، «لافتی» بلند

ما ریزه‌خوار خوان ولای توایم و بس

از لطف توست این که بُوَد بخت ما بلند

خمّ غدیر بود و به قدرت خدا نمود

جاه و جلال آن دُر یکدانه را بلند

در پهن دشت ظلمت کفر و نفاق و کین

همواره بود آیت شمس الضّحی بلند

باب المراد اهل جهانی و می‌کنند

بر آستان قدس تو دست دعا بلند

ای نفس قدرت ازلی، - یا علی - نمای

نخل شکوه نهضت «روح خدا» بلند

ما پیروان مکتب سرخ ولایتیم

گر می‌زنیم گام سوی کربلا بلند

عرش خدا زغصه بلرزاند، آن زمان

تیغی که گشت بر سر آن مقتدا بلند

تا مست جام توست «براتی» به روزگار

سر می‌کند به عشق تو روز جزا بلند

#عباس_براتی_پور

السلام ای غدیر! مَهبَط عشق!

مقصد دولت مسلّط عشق!

السلام ای غدیر! مقصد یار!

وی گل‌افشان ز موج‌موج بهار!

چه بهاری توراست؟ کز خُم تو

مست عشقیم در تلاطم تو؟

تشنگان ولایتیم همه

عطش بی‌نهایتیم همه

لب خشکم ارگ ترَک خورده‌ست

غیرتم بارها محک خورده‌ست

قصه اهل کوفه بودن چیست؟

مست آب و علوفه بودن چیست؟

لب، اگر تر کند علی (ع)، تیغیم

حنجرِ عارفانه تبلیغیم

از ولایت هر آن که دم نزند

نفس از بام صبحدم نزند

عشق را وقت استماع رسید

وحی در «حجه‌الوداع» رسید

ما علی (ع) را گرفته‌ایم هنوز

تا نبی (ص) را چو خویش، گُم نکنیم

از سبو می‌ زدیم تا دیگر

جام را در شراب خُم نکنیم

ورنه «مروان»، «معاویه»، «هارون»

همگی از نبی (ص) سخن گویند

من، ولی، دستِ آن کسان بوسم

کز نبی (ص) زینبی (س) سخن گویند

غیر آل علی (ع) که می‌داند؟

دین احمد، به تیغ، پابرجاست

حقِّ بدعت‌گذار، شمشیر است

جایِ احساس و عشق، دیگر جاست

«ابن ملجم» نکشت، مولا را

مرگ، طاقت نداشت پیش علی (ع)

همه گفتند: امام را کشتند

لیک زنده است تا همیشه علی (ع)

لفط بر لفظ، من نمی‌بافم

هر طرف بنگرم، علی (ع) بینم

نه در آن کوچه یا در این خانه

هرکجا بگذرم، علی (ع) بینم

اوست نوری زلامکان و زمان

که جهان در شعاع‌هاش، گُم است

گر به دنبال دیدن اویی

عکسش افتاده در «غدیر خُ«» است

شیعه، سنی‌ترین مذهب‌هاست

زان که سنت، ملاک هر شیعه‌ست

زین سبب هرکه اهل سنت شد

دم ز حیدر زند، اگر شیعه‌ست

سنی و شیعه را اگر فرقی‌ست

اندک است آن چنان که دشنه و تیغ

هر دو در قلب خصم، خواهد شد

تا که خورشید، سرزند زستیغ

آفتاب، آفتابِ اسلام است

بر سرِ ی، سرِ حسین (ع) ببین

دین، به تیغ دو تیغه، مدیون است

«خیبر» و «خندق» و «حنین» بین

ذوالفقارِ ستیز! مولا

کوفیانه را به قعرِ گور فرست

جوشِ رجّاله‌هاست از شش سو

سیصد و سیزده غیور فرست

همرهانم! برادران! دیری‌ست

دشمنان، در کمین ما هستند

نه به دنبال، شوکت مایند

در پی مسخ دین ما هستند

بین‌ ما، تا شکاف اندازند

فرقه‌ها ساختند، بیهوده

اشتراکات را نهان کردند

چون چراغی که می‌زند دوده

روشنایی بجو، که تاریکی

تیه گمراهی است باور کن

مصطفی، آن که ماه کامل ماست

هم ستاره علی‌ست، آری چون،

علی (ع) آیینه خداوند است

عشق از او، انعکاس می‌یابد

نور، بر گِرِد قامتش پیچد

ماهِ من، ناشناس می‌تابد

یاد کن خلوتِ فقیران را

در شبِ سرِ یثرب و کوفه

گریه‌ها، گریه‌های مولاوار

رازها، رازهای مکشوفه

پرده برداشت حیدر از اسرار

هرچه بود و نبود، با من گفت

غصه‌ها را و زخم‌ها را سرخ

دردها را کبود، با من گفت

بعد از آن صحبت غریبانه

اسمان را بنفش، می‌بنیم

آخرین مرد، خواهد آمد و من

آسب و تیغ و درفش، می‌بینم

آخرین مرد، آخرین امید

آخرین حامی ولایت حق

آخرین گردبادِ نورانی

انتشار عدالت مطلق

#نادر_بختیاری

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***