چگونه میتوان سیاست خارجی ایالات متحده را در دو دهه گذشته توصیف کرد؟ در این مورد، واژه فاجعهبار به ذهن میرسد. لغات متکبرانه و سبعانه نیز مناسب به نظر میرسند. واشنگتن از یازده سپتامبر به بعد، به طرز اعجابآوری در زمینه نظامی فعال بوده است؛ به دو کشور حمله کرده، مناطق دیگری را بمباران کرده، در بعضی از کشورها از عملیات ویژه استفاده کرده و کشورهای دیگری را تحریم کرده است. متأسفانه تهدیدِ تروریسم و بنیادگرایی گسترش یافته است. اگرچه القاعده تأثیر خود را در طرحریزی حملات مستقیم از دست داده، همچنان به الهام بخشی به شعبات خود ادامه میدهد. داعش نیز با وجود از دست دادن مرکز خلافت خود، تلاش دارد تروریسم را با عملیات شاخههای خود ادامه دهد.
سه دولت پیدرپی در امریکا، حتی ایالات متحده را به شکلی عمیقتر در خاورمیانه درگیر کردهاند. احتمال خطرناکِ جنگ با ایران وجود دارد. همپیمانان ثروتمندتر امریکا بیش از گذشته متکی به امریکا هستند. روسیه همچنان موضعی خصمانه نسبت به امریکا و اروپا دارد. واشنگتن و پکن در مسیر برخوردی بیش از جنگ تجاری قرار دارند. به نظر میرسد دولت فعلی از معنای دقیق حماقت پیروی میکند، اینکه اقدامات یکسان به نتایجی متفاوت ختم شوند.
با وجود گفتار توهینآمیز و آتشین رئیسجمهور فعلی امریکا، سیاستهای او تفاوت چندانی با روسای جمهور سابق ندارد. مثلاً نیروهای امریکا در افغانستان و سوریه همچنان در این کشورها باقی ماندهاند. بهعلاوه، دولت ترامپ نیروهای نظامی و تجهیزات خود را در اروپا افزایش داده است. واشنگتن همچنین تحریمهای تجاری بر کوبا، ایران، کره شمالی و روسیه را افزایش داده و حتی کشورهای جدیدی چون ونزوئلا را نیز جریمه کرده است.
سیاست خارجی امریکا از جریانهای منظمی رنج میبرد که بِن رودز دستیار سابق اوباما آن را همچون «حباب» نامید. شاید هیچچیز بهتر از سخنان مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه اسبق این کشور، مفهوم موردنظر رودز را بازتاب نمیدهد. آلبرایت در سال 1998 چنین گفت: «اگر مجبور هستیم از زور استفاده کنیم، به این علت است که امریکا هستیم: ما کشوری ناگزیر هستیم. ما بالاتر از بقیه کشورها قرار داریم و بر فراز آنها به آینده مینگریم و خطرات موجود نسبت همه کشورها را بهتر میبینیم.»
حتی آن زمان هم این اظهارات غیرقابل قبول بود. پیش از آن، امریکا به اشتباه وارد جنگ کره شده و دستاورد اندکی از آن کسب کرده بود. دولت جانسون ویتنام را تحریک کرده بود و این امر نتیجه اندوهباری داشت. دیکتاتورهای مورد حمایت واشنگتن در کوبا، نیکاراگوئه، ایران و مناطق دیگر به طرز شرمآوری بر سر کار آمدتد.
شاید بدترین بخشِ شکست در سیاست خارجی امریکا، نادیده گرفتن تأثیر اجتنابناپذیر مداخله خارجی باشد. امریکاییها هیچگاه مسئولیت بمباران کشوری دیگر، اشغال آن یا مداخله در سیستم سیاسی آن را نمیپذیرند. ضمن اینکه وقایع پس از یازده سپتامبر به نتایجی بهجز اهداف اولیه امریکا تبدیل شده است. سیاستهای ایالات متحده بهجای کاهش دشمنی نسبت به این کشور، باعث ایجاد دشمنانی بیشتر و گسترش افراطگرایی شده است، چنانکه حمله امریکا به عراق باعث تغییر یافتن شورشیان عراقی به داعش و گسترش تروریسم در کل خاورمیانه شد.
اظهارات آلبرایت درباره عاقبتاندیشی با گفتههای دیگر او درباره تصمیمگیری در مورد مرگ و زندگی در کل دنیا مطابقت دارد. وقتی در سال 1996 از او درباره کشته شدن نیم میلیون کودک در اثر تحریمهای امریکا بر عراق سوال شد، او پاسخ داد: «این انتخاب سختی است، اما ما فکر میکنیم ارزشش را دارد.» او دقیقاً اشاره نکرد منظورش از «ما» چه کسی است. احتمالاً منظورش امریکاییهایی بود که سیاست خارجی امریکا را تائید و از اقدامات آن حمایت میکنند. هرچند او بعدها گفت: «هیچوقت نباید چنین چیزی را میگفتم. سخنانی ابلهانه بود.» درست است که این اظهارات ابلهانه بود، اما بازتابی از ذهن او بود. در هر کشور نرمال دیگری، چنین اظهاراتی اعجابآور تلقی میشد. اشتیاق به کشتاری چنین بیرحمانه، توضیح میدهد که چرا «آنها» از ما به معنی دولت امریکا نفرت دارند.
نویسنده: داگ بَندو
منبع: نشنال اینترست
برگردان: هادی عبادی