نهضت ملی ایران و رهبری دکتر مصدق همچنان از بخشهای پرمناقشهی تاریخ ایران است. شدّتِ غیرقابلانکار این مناقشه شاید تایید کنندهی این نکته باشد که "تاریخ، بخشی از مبارزهی سیاسی است". این چالش تاریخی بروشنی از تلاطمهای سیاسی و اجتماعیِ عظیمی ناشی میشود که تنها در مدت کوتاهِ دو سال و اندی نخستوزیریِ مصدق به وقوع پیوست. همهی اینها نشان میدهد که مصدق با هر قضاوتی که نسبت به او داشته باشیم، یک نخستوزیر ساده، با مجموعهای از برنامههای متعارف نبود.او در دوران جوانی به طور مستقیم و از نزدیک انقلاب مشروطه را تجربه کرد و تا به آخر به روح آن انقلاب وفادار ماند و آزادی و استقلال ملّی را در چهارچوب و طرح آن انقلاب تعریف میکرد. اما آن انقلاب، بدیهی بود که حتّی تا زمان مصدق یک انقلاب ناتمام بود و همچنان تا این تاریخ نیز ناتمام ماندهاست. اگر مفهوم "انقلابِ ناتمام" را دربارهی مشروطه درست بدانیم، آنگاه پاسخ به این پرسش که چرا با وجودِ گذشتِ بیش از یکصد سال از آن انقلاب، تاریخ ایران همچنان ناآرام و پرتنش است، آسانتر خواهد بود.
اما آنچه مصدق قدم به قدم پیش میبُرد، با هر مقدار مآلاندیشی، باز هم ناگزیر به یک جنگ قدرت تمام عیار دامن میزد که خود چیزی کم از یک انقلاب نداشت. انقلاب مشروطیت ایران در یک بیان کلّی، مواجههی ناگزیری با سلطهی استعماری و استبداد دربار داشت و تنیده شدن تدریجی این دو در یک دورهی تاریخی،مسیر استقرار مشروطه را که در چشمانداز نهایی خود میبایست راهحلی برای عقبماندگی تاریخی ایران میجست، دشوارتر میکرد. مصدق در دوران کوتاه نخستوزیریاش تلاش داشت این مواجههی تاریخی را به نقطهی تعیینکننده برساند و به همین دلیل، ملّی شدن صنعت نفت برای او موضوعی بسیار فراتر از یک جنگ اقتصادی برای منافع افزونتر بود. خلع ید انگلستان از نفت ایران، نقطهی پایانیِ خلع ید از استعمار کریه و تلخی بود که از قرن نوزدهم بدینسو، بیشازپیش مسیر تاریخ ما را به سوی بنبست سوق داده بود. از اینروی و آنچنان که آبراهامیان نیز تاکید میکند، مصدق در چهارچوبهی این طرح، نمیتوانست مصالحههای موردی ونسبی را صرفاً به انگیزهی کسب سود بیشتر و عقبراندن نسبیِ دولت انگلستان بپذیرد. از سوی دیگر دربار پیوسته در تاریخ ایران نهاد تجمیعِ مقاومتِ ضد آزادی و مشروطه و ضد محدودسازی و تحدید قدرت سیاسی بود و در واقع به این معنا هر نهاد استیلاطلبی که کلیّتِ قدرت را در خود خلاصه کند و مانع از حقّ حاکمیت مردم شود، با هر نامی که باشد باز هم گونهای از دربار است. بنابراین سویهی دیگر مبارزهی مصدق، مهار دربار و نماد اصلیِ آن یعنی شاه و نیز تامین زمینههای تاسیس و استقرارِ نهاد انتخابات آزاد بود.
گسترهی مبارزهای که مصدق ترسیم کرده بود،بسرعت شکلی همه جانبه یافت و قویّاً تمامی طبقاتِ جامعه ایران را درگیر کرد. قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ توضیح دهندهی همین گستره و حمایت نیروهای اجتماعی از بخش مبارزهی ضداستبدادی مصدق بود که در اعتراض به شاه و دربار، به خاطرِ عدمِ واگذاریِ وزارت جنگ به او، استعفا کرده بود. با یک بیان و ادبیات کلاسیک، این قیام را باید نقطهی اوجِ "وحدت درون خلقی" در حمایت از نهضت ملّی و دکتر مصدق تلقّی کرد که در آن جریانهای مذهبی به رهبری کاشانی، نیروهای منضبط حزب توده که بنا به برخی گزارشها تا صدهزار نفر نیز میرسیدند، بازاریها، کارگران، پیشهوران، کارمندان و در مجموع طبقهی متوسط و بورژوازی ملّی همگی در این قیام حضور داشتند. این ائتلافِ گسترده احتمالاً نقطه اوج همبستگی و جانبازی در نهضت ملّی بود و تحولات یک سالِ پس از آن نشان داد که همانند اغلب ائتلافهای تاریخِ ما ائتلافی شکننده و ناپایدار است. جداسریِ کاشانی و مذهبیها، چپها و حتّی بخشی از جبهه ملّی با انگیزهها و منافع متفاوت، یکی از مهمترین جنبشهای پس از مشروطه را ناکام گذاشت. هرچند بعدها حزب توده از مواضع نادرست خود انتقاد کرد اما ارتجاع برعکس، برای توجیه زمینههای استقرار و تسلّط خود، تا توانست با تحریف تاریخ، میراث مصدق را بیارج کرد تا بتواند آن را محملی برای انهدام روحِ انقلاب مشروطه قرار دهد و بسیجهای عظیمِ ضداستبدادی را در یکی از پیچیدهترینِ مقاطعِ تاریخِ معاصرِ ما،فریبکارانه به سمت تخریب نهاد انتخاباتِ آزاد هدایت کند. این همان نقشِ غیرقابلِ انکارِ ایدئولوژی و آگاهی کاذب است که تصویر راستینِ یک انقلاب را چنان باژگونه میکند که از آزادی، استبداد زاییده میشود و از رهایی، استیلا و سلطهی مضاعف.
نشریه ایران فردا