ژاله کیانی با اشاره به توانایی‌ها و ظرفیت‌های کودکان می‌گوید: متاسفانه ما بچه‌ها را موجودات منفعلی می‌بینیم که میل به رشد، بزرگ شدن و فهم ندارند. ما می‌شنویم که خانواده به بچه می‌گویند غذا بخور تا سیر شوی! انگار پدر و مادر می‌فهمد که فرزندش گرسنه است، اما خود بچه این فهم را ندارد.

ما در دوران‌ سخت‌تر از کرونا هم فرزندان توانمندی پرورش دادیم / بزرگسالان بیش از کودکان در برابر تغییر مقاومت می‌کنند / باید فهم بچه‌ها را به رسمیت بشناسیم

سلام نو سرویس اجتماعی: کرونا تاثیرات متفاوتی بر ابعاد مختلف زندگی انسان گذاشت، اما یکی از مهم‌ترین تاثیرات آن، بی‌شک تغییری است که در شیوه زندگی انسان و تعامل آن با محیط بیرون از خانه رخ داده است.

این تغییر و تغییراتی شبیه این چقدر بر روی فرزندان زاده شده در دوران کرونا موثر است؟ آیا باید نگران این کودکان بود؟ آیا بحران خاصی در انتظار آن‌ها است یا برخلاف تصور عمومی این کودکان نیز توانایی تطبیق با شرایط فعلی را دارند؟

برای پاسخ به این سوال‌ها سلام نو با دکتر ژاله کیانی، روانشناس و مشاور بالینی گفت‌وگو کرد. کیانی اعتقاد دارد نگرانی اصلی برای تطبیق انسان با دوران کرونا و پسا کرونا متوجه والدین است و بچه‌ها بسیار راحت‌تر با تغییر همراه می‌شوند. وی با اشاره به توان و درک و فهم بچه‌ها تاکید می‌کند که باید به آن‌ها فرصت تجربه کردن داده شود.

در ادامه مشروح گفت‌وگو سلام نو با ژاله کیانی را می‌خوانید.

 

سوالی که این روزها برای بسیاری از پدر و مادرها مطرح می‌شود این است که فرزندآوری و فرزند پروری در دوران کرونا با دوران پیش از کرونا چه قدر متفاوت است؟ برای فرزندآوری یا تربیت آن در دوران حاضر آیا نیاز به آمادگی و پیش زمینه خاصی هست؟

 امروزه در انسان معاصر انتظاری ایجاد شده است که  حتما بایدها، تصورات و پیش‌بینی‌هایی که می‌کند تماما باید تحقق پیدا کند، برای همین وقتی ابهامی در محیط و فضای او  پیش می‌آید گویا بخشی از عملکرد او مختل می‌شود و نسبت به بسیاری از مسائل مقاومت دارد. چون آن چیزی نیست که او پیش بینی کرده است، این در حالی است که بسیاری از رخدادها در اطراف ما لزوما  قابل پیش‌بینی نیستند. همیشه دنیا برای ما چیزهای جدیدی دارد که ما را غافلگیر کند، چون ذات دنیا تغییر است و تنها چیز ثابت دنیا شاید همان تغییر باشد. خوب اگر این را به عنوان یک اصل بپذیریم  در همه زمان ها دنیا در حال تغییر است  و محیط ما  قابلیت پیش بینی و کنترل ندارد و  با ثبات نیست. از مواردی  که شاید حس کنیم ما به ثبات نیاز  داریم  مسئله فرزندآوری و فرزند پروری است که بخشی از این نیاز از ناشناخته بودن  و به تبع آن ترس مواجهه با این مسئله شکل می گیرد. همین باعث می‌شود که چون محیط ما  بذاته با ثبات نیست دچار تنش و سختی شویم که با مراقبت، تدابیر و شناخت شرایط  تا حد زیادی می تواند این تنش ها مرتفع شود. 

 فرزندآوری و فرزند پروری  در همه زمان ها امری طبیعی، ذاتی و فطری  بوده است. هر چه به دوران مدرن نزدیک می‌شویم  چون میل به کنترل و بایدهای ما بیشتر  می شود  و گاهی طبیعت و محیط اطراف بر اساس اصل بی ثباتی به ما نشان می دهند که  توان کنترل و پیش بینی محیط را نداریم، این تصور به وجود می آید که من فقط وقتی می توانم فرزند بیاورم که بتوانم همه چیز را  مدیریت (کنترل) کنم  و انگاری  که قبلا که فرزند آوری  داشتیم بر کل محیط مسلط بودیم و قابلیت پیش بینی و کنترل داشتیم!  و به نوعی این  مسله را ضمنی تایید می کنیم که الان  ما توانایی پویایی فکر و حل مسئله و تصمیم گیری نداریم و  همه چیز  به جامعه و محیط  ربط دارد و من انسان در این محیط دست و پابسته و مقهور شرایط هستم. این یعنی توان  انسان را  دست کم گرفتن. البته   عقلانیت، موقعیت سنجی و امکان سنجی برای زمان بهتر  فرزند آوری کاری درست و سنجیده است، اما کنار گذاشتن این امر طبیعی به اسم این که نمی‌شود شاید حاکی از این باشد که یا میل تسلیم به محیط و شرایط  در من  وجود  دارد، یا میل به آزادی و رهایی در من زیاد است و  و هر دلیل دیگری  که من از شرایط محیط برای پوشش این میل ها  استفاده می‌کنم.

 ما وقتی به پیشینه و روند گذشته‌ی قبل از کرونا هم که نگاه می‌کنیم کارگاه‌ها و دوره های بسیار مختلفی در زمینه فرزندپروری داشتیم، کارگاه‌هایی که یا من به عنوان روانشناس تقاضای آن را ایجاد کرده بودم یا یک مادرِ نگران تقاضای آن را از من داشت. این نگرانی همیشه بوده است .  امروز شما مساله همه‌گیری کرونا را  به این وضعیت اضافه کنید، کرونایی که یک پدیده جدید است و پیچیدگی جوامع و عدم کنترل ما روی محیط اطراف را افزایش داده است. تصور ما این است که این نگرانی ریشه اش از پدیده ای به نام کروناست.

در نتیجه اگر نگاه من آن باشد که تا  زمانی که نتوانم کنترل و پیش‌بینی محیط را داشته باشم نمی توانم فرزندی داشته باشم  خوب با وجود کرونا حتما سخت‌تر شده است. با این همه واقعیت این است که ما به عنوان انسان در دوران‌هایی سخت‌تر از کرونا هم فرزند آوردیم و اتفاقا  گاهی بر اساس شواهد می‌بینیم فرزندان  توانمندتر، مستقل‌تر و قوی تری هم هستند و در دوران بزرگسالی رضایتمندی بهتری از زندگی دارند. از طرف دیگر  بچه‌هایی  را می‌بینیم که در محیط هایی کنترل شده و قابل پیش بینی برگ شده اند اما الزاما بچه‌های بهتر یا بزرگسالانی با رضایتمندی و حس خوشبختی بیشتری نیستند.

به هر شکل امروز بچه‌ها امکان بیرون رفتن از خانه را مثل سابق ندارند و فضای جهان هم ترس آلود شده است.

 بله امکان ها محدود تر شده، برای هر تهدیدی یک فرصت هم هست. قبلا فرصت ایستادن و دیدن  رابطه من با کودکم کمتر بود، الان گاهی فرصت بیشتری برای برقراری رابطه با کودک دارم.  قبلا شاید کمتر نعمت سلامتی و بودن عزیزان در کنارمان را متوجه می‌شدیم اما الان شاید بیشتر این نعمت را حس کنیم.  اگر توجه کنیم می‌بینید روزهای اولی که کرونا آمد چه وحشتی وجود داشت، ولی حالا یک رهایی رخ داده است. به نظر می‌رسد میزان ترس پایین آمده و درصد پذیرش بالا رفته است. البته این به معنای رعایت نکردن پروتکل‌ها نیست به معنای  این است که سیستم مغزی انسان خاصیت نوروپلاسیتی  دارد و منعطف است و می تواند خود را تغییر دهد و با شرایط سازگار کند.

به باور من فرزند آوری آن قدری که به ذهن پدر و مادر بستگی دارد، به محیط بیرونی بستگی ندارد. اما به هر شکل چون بچه به تجربه بیرون منزل نیاز دارد احتمالا کسب این تجربه و بیرون بردن بچه اندکی سخت تر شده است. در حال حاضر این تجربه کمتر شده است و ما می‌بینیم  بچه‌هایی را  که تجربه گردش و خروج از منزل کمتری نسبت به خواهر یا بردار بزرگ‌تر خود در سن مشابه دارند. در نهایت ما باید بپذیریم انسان با تمام محدودیت‌هایی که در هر دوره از زندگی‌اش تجربه می‌کند باز هم قابلیت جبران دارد و هر خانواده از خودش این سوال را بپرسد ْآیا قبل از کرونا  به صورت واقع بینانه چقدر امکان تجربه (طبیعت و محیط بیرون) را برای بچه فراهم می‌کرد و چه میزان به صورت واقعی کم شده است. آیا این عدم تجربه طبیعیت بیشتر به نگاه و حال حوصله من والد ربط ندارد تا کرونا؟

این تجربه چطور جبران می‌شود؟ می‌توان روی تلویزیون و فضای مجازی حساب کرد؟

تلویزیون و فضای مجازی برای کودک زیر ۳ سال توصیه نمی‌شود و کودکان  بالای این سن هم به صورت  بسیار محدود باید از آن استفاده کنند. همین حالا هم بیرون رفتن را می‌توانیم به کودک هدیه دهیم و با کودک مثل یک زندانی رفتار نکنیم. می‌توانیم کودک را به کنار رودخانه ببریم که پا در آب و دست در خاک بگذارد.  گاهی خاک و آب و حتی آتش را در خانه در گوشه ای از منزل، بالکن یا حیاط برای بچه ها  فراهم کنیم تا آن را تجربه کنند.  گاهی بچه ها ساعت ها با حرکت یک حشره، مورچه و هر حیوان کوچکی سرگرم می‌شوند و دست به شناخت جهان می زنند. اگر پدر و مادر باور داشته باشد که انجام این کارها جزو نیازهای اساسی کودک است، حتما این کار را در دوران کرونا هم انجام می‌دهد. البته می‌توان از شنیدن و تصویر سازی هم استفاده کرد ولی به هر شکل باید بداینم از شنیدن  یک تجربه تا تجربه کردن آن بسیار فاصله است.

در تصویری که شما ارائه می‌دهید بیشترین نقش بر عهده والدین است و اگر نیازهای کودک از طرف والدین شناخته شود، ظاهرا نباید زیاد نگران کودک بود.

ما یک نوع  بودن ذهن آگاهانه در جهان  داریم که آن را فراموش کرده‌ایم. من اگر ذهن آگاه باشم و نسبت به آنچه در اطرافم می‌گذرد پذیرش داشته باشم مشکلاتم بسیار کم می‌شود. باید بدانیم پذیرش به معنای تسلیم نیست، بلکه به این معنا است که بپذیریم مشکل وجود دارد، ما ناراحت می‌شویم و بعضی امکان‌ها را نداریم. وقتی واقعیت را همانطور که هست بپذیریم از حالت انکار در خواهیم آمد و شروع به حل مسئله می‌کنیم.

بگذارید یک مثال بزنم تا تفاوت تسلیم و پذیرش خودش را نشان دهد. تا زمانی که یک فرد معتاد بگوید اعتیاد ندارد نمی‌توان هیچ کاری برای رفع اعتیادش کرد، اما زمانی که بپذیرد اعتیاد دارد می‌توان به ترک اعتیاد او امیدوار بود. اگر ما بپذیرم در زندگی این جهان همیشه یک محدودیت هایی وجود دارد که خارج از کنترل ماست، و آن را انکار نکنیم و به بهانه آن دست از تلاش بر نداریم، می توانیم با ذهن انسانی خلاقانه به حل مسئله بپردازیم.

ویژگی دیگری که ذهن‌آگاهی در ما ایجاد می‌کند، گشودگی است. چطور یک بچه در محیط جنگ‌زده رشد سالمی دارد ولی در محیط سالم رشد خوبی ندارد؟ مسئله‌ای که وجود دارد رابطه والدین و فرزند است. رابطه واقعی با کودک است که او را نجات می‌دهد و باعث رشد او می‌شود. ما همین حالا هم مصداق‌هایی را داریم که کودکی از یک محیط کم برخوردار تبدیل به دانشمندی در سطح جهانی شده است.

این محصول آن آرامشی است که مادر و پدر داشته و به فرزند خود آن را هدیه داده‌اند. مادر اینجا پذیرفته که این فرزند برای او است و او می‌تواند فرزندش را تربیت کند.

بگذارید سوال دیگری مطرح کنم. اگر فرض را بر این بگذاریم که فرزند خوبی در دوران کرونا تربیت کردیم، سوال بعدی این است که چطور این بچه را از دوران کرونا به دوران پسا کرونا و جامعه عادی منتقل کنیم؟

وقتی ما شروع به ماسک زدن کردیم بچه‌ها چقدر مقاومت کردند؟ تقریبا هیچ مقاومتی نداشتند و مثل لباس، ماسک را هم پوشیدند. وقتی هم که این دوران تمام شود ماسک را به سادگی در می‌آورند. این ذهن ماست که مقاومت می‌کند.خطاهای شناختی ما که فاجعه پنداری می‌کند ، ذهن خوانی می‌کند و سفید و سیاه می‌بین. کودکان کمتر این خطاهای شناختی را دارند.

ظاهرا اینجا هم پدر و مادر بیشتر با تغییر مشکل دارند تا بچه‌ها؟

دقیقا. دلیل این مسئله آن است که ذهن‌های ما قالب گرفته است ولی ذهن بچه‌ها نه. شما این مسئله را در هنگام از دست دادن یکی از والدین هم می‌بینید. برای بعضی از بچه‌ها این مسئله یک تروما و برای بعضی دیگر یک مسئله قابل پذیرش با برخورد معمولی است. اینجا ما به مسئله شدت می‌دهیم و می‌خواهیم اشک او را در بیاوریم. بچه شاید دلش تنگ شود و این مسئله را در یک روند سخت بپذیرد، اما نه به سختی‌ای که ما در ذهن داریم.

در نتیجه وقتی ماسک از زندگی ها حذف شود بچه‌ها به سادگی ماسک نمی‌زنند و با گشودگی مسائل را می‌پذیرند، برخلاف بزرگسالان که اسیر قالب‌های ذهنی هستند. ما باید بدانیم نگاه بچه‌ها به جهان با نگاه ما متفاوت است. من شخصا بیش از آن که نگران بچه‌ها در دوران پسا کرونا باشم، نگران بزرگسالان هستم و می‌پرسم آیا آن‌ها می‌توانند به زندگی قبل باز گردند و وسواس‌های فعلی را کنار بگذارند. به نظر من مشکل مهم پسا کرونا آن است که بزرگسالان  با قالب ها و مدل هایی که محدودیت های الان باعث شده عادت کنند و تنبلی کنند، فرزندان خود را مثل قبل به دل طبیعت نبرند و مانع از تجربه کردن آنها بشوند.

من همین جا نکته‌ای را یادآور شوم که سایه آن از تربیت در دوران کرونا تا ورود بچه‌ها به جامعه پسا کرونا دیده می‌شود. متاسفانه ما بچه‌ها را موجودات منفعلی می‌بینیم که میل به رشد، بزرگ شدن و فهم ندارند. ما می‌شنویم که خانواده به بچه می‌گویند غذا بخور تا سیر شوی! انگار پدر و مادر می‌فهمد که فرزندش گرسنه است، اما خود بچه این فهم را ندارد.

ما بچه‌ها را کوچک انگاری کرده‌ایم، در حالی که آن‌ها مثل ما دنیا را درک می‌کنند و حتی دید شفاف‌تری به دنیا دارند. ما باید فهم بچه‌ها را به رسمیت بشناسیم و باور کنیم که آن‌ها می‌توانند کارهای خود را بکنند و تصمیم‌هایی در اندازه خود بگیرد. متاسفانه ما فکرمی‌کنیم بچه متوجه نمی‌شود که سردش است، گرسنه است یا سیر است، در حالی که حتی یک نوزاد هم می‌تواند گرسنگی خود را با گریه ابراز کند و کاملا نسبت به آن فهم دارد.

بچه باید بچگی کند و ما باید بپذیریم که او اشتباه می‌کند همانطور که ما هنوز اشتباه می کنیم، اشتباه  کودک محصول فهم نادرست او نیست، بلکه محصول بی‌تجربگی است و اینکه اولین مواجهه او با آن تجربه است و اگر اجازه دهیم تجربه کند بعدا عملکرد بهتری خواهد داشت. ما باید بار دیگر در نگرش مان به بچه ها تجدید نظر کنیم و بپذیریم آن میل ذاتی و فطری ما به رشد و  شکوفایی در بچه ها نیز وجود دارد  و از بجای آنها فکر کردن، تصمیم گرفتن، بکن و نکن های زیاد و باید و نباید های زیاد دست برداریم. ما باید اعتماد کردن  را تمرین کنیم و ذهن منفی گرا را کمی به سمت اعتماد کردن سوق دهیم.آن میل فطری و ذاتی به رشد و شکوفایی.

کد خبرنگار: ۹
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • پربازدید

    پربحث

    اخبار عجیب

    آخرین اخبار

    لینک‌های مفید