"جمعه" روزِ تسویه حساب است...
باید حسابت را با دلم صاف کنم...
که چند روز در هفته
عاشقی ات را کردم...
عاشقی دیگران را کردی...
غصه نخور
یک روز بالاخره کسی پیدا می شود
که دقیقاً می داند
کِی به قدم زدن در ولیعصر احتیاج داری
زنگ می زند می گوید:
دلتنگتم میای بریم بیرون؟
بعد می روید کلی پیاده روی های طولانی.
آن وقت؛
با همین کار ساده
یک چیزی از تو را می گیرد که دیگر هیچ وقت بتو پس نخواهد داد !
"باران"
یعنی خدا هنوز هم دوستمان دارد
یعنی میبارد تا پاکمان کند از این آلودگی های روزمره مان
صدایش کن
خدا دائم الاستجاب است
#علی_قاضی_نظام
"شب"از جنگ تناقض ها توی مغز شروع میشه...
فکر کردن به تمام خواستن ها و نتوانستن ها...
اشک ریختنها و بی تفاوتی دیدن ها...
دویدن ها و نرسیدن ها...
بهار می آید و
با خودش بلاتکلیفی می آورد
از هوایش بگیر تا آدمهایش...
قرار گذاشته بودیم یکی از همین روزهای بهاری بروم سراغش و دستش را بگیرم
از تجریش تا ونک
از ونک تا ولیعصر
دو نفره مان را به رخِ آدمهایی بکشیم که
درگیرِ روزمرگی شان هستند
زنگ زدم
جواب نداد!
یکبار
دو بار
...
ده بار
و فکر و فکر و...
خیالی که به همه جا سرک میکشید
راه افتادم سمتِ منزلشان...
دلتنگش که میشدم،
میرفتم زیرِ پنجره ی اتاقش و
آنقدر علفها را سبز میکردم تا سر و کله اش پیدا شود!
اما اینبار همه راه هایی که به یار منتهی میشد،
مسدود بود نمیدانم کجای کارمان میلنگید؟!
نمیدانم چطور شد دلش را زدم
انگار حساسیت بود
از همان حساسیت های فصلی ای،که هر بهار سراغ آدم می آید،
زده بود به احساسش
"حساسیتِ احساسی"
ولی هر چه بود سالهاست بلاتکلیفی ام را بهار به بهار به یادم می آورد
سالهاست که بهار"تو" را کم دارد جانا...
و هر روز خیالت را برمیدارم و
زیرِ لب زمزمه میکنم:
"خبرَت هست که بی رویِ تو آرامم نیست؟"
از امشب، شبهایم را "تو"به خیر کن...
من از غریبه ها خیری ندیدم...
تا خودِ صبح هم که شده،
منتظرِ "شب بخیر"ت میمانم...
من
آدمِ دیر رسیدن بودم
آدمِ دوست داشتن هایِ دست دوم
آدمی بودم که هر کجا پا میگذاشتم،
یک نفر قبل از من،
قولِ ماندن داده بود و رفته بود...
که دوستت دارم را
هر مدل به زبان می آوردم،
هزاران بار با گوشش بازی کرده بود
هر کدام از گل های شهر را برایش میچیدم،
هیچکدام برایش تازگی نداشت
هر عطری برایش میزدم،
بویش،
مشامش را قبلاً پُر کرده بود!
هر بار به بهانه ای فاصله میگرفتم تا ارزشم را بسنجم،
اما برایِ همیشه از دستش میدادم!
من همیشه برای رسیدن دیر کرده بودم...
کسی زودتر از من مزه عشق را به معشوقهام چشانده بود!
دروغ میگویند،
هیچوقت دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن نبوده ...
ما همیشه از نفر دوم بودن بدمان می آمده
و بارها و بارها برسرمان آوار شده
کاش حداقل اگر اولین انتخاب کسی نبودیم،
آخرین انتخاب کسی باشیم!
کاش از تمام دنیا کسی بیاید،
که چشمهایش طعم غزل بدهند و
دهانش مزهی عشق...
یک عشقِ ناب
یک عشقِ بِکر
لباسی که سایز شما نیست را با جمله هایی مثل اینکه: جا باز میکند
جنسش مرگ ندارد
هزار بار هم بشوریَش،آخ نمیگوید
به زور قالب تنتان نکنید...
درست مثل آدمها
که انگار مجبورتان کرده اند همین یکی را که تووی ویترین جلوی چشم است بردارید...
آن ته مه ها اینهمه تنوع...اینهمه جنس مرغوب...
هر جنسی که ته قفسه ها خاک میخورد که نمیشود نامرغوب...
اتفاقا آن ها که سال ها منتظرند یک عمر به تَن تان عمر میکنند