در شب عاشورا اتفاقات غم انگیزی برای آقا امام حسین(ع) و اصحاب و یاران با وفایشان رخ داد که هریک حکایت مظلومیت ایشان و اهل بیت و یارانشان است.حکایتی که هنوز غم و غربتش بر چهره ی تاریخ نشسته است.
از خواب ها و بیقراری ها و تسلی ها تا بیرحمی های دشمنان امام حسین(ع) که در میان تمامی این غم ها، غربت و بی تابی های حضرت زینب(س) و صبر بسیار ایشان بر تمامی این مصائب درس بزرگی برای تمامی مسلمانان می باشد.
طبق مطالب گذشته به ذکر مصائب جانسوز چهارده معصوم(ع) و شهدا و اُسَرا کربلا نوشته استاد محمد محمدی اشتهاردی می پردازیم. با سلام نو همراه باشید...
از گفتنی ها این که: حبیب بن مظاهر به امام حسین(ع) عرض کرد: در بادیه ی نزدیک این جا(کربلا)جمعی از طایفه بنی اسد، بستگان ما زندگی می کنند، اگر اجازه دهید نزد آن ها بروم و آنان را برای یاری شما دعوت کنم، امام اجازه داد، حبیب شبانه(شب هفتم یا هشتم ماه محرم الحرام) از تاریکی شب استفاده کرد و خود را به طایفه ی بنی اسد رسانید، جریان را به آن ها گفت و سپس فرمود: اگر می خواهید به سعادت دنیا و آخرت برسید بیایید و امام حسین(ع) را یاری کنید، سوگند به خداوند مهربان هرکس در این راه شهید شود، در اعلا درجه بهشت، همنشین رسول خدا(ص) خواهد بود.
عبدالله بن بشر گفت: من به عنوان نخستین نفر این را می پذیرم، و اشعاری در این مورد گفت، همان لحظه نود نفر اعلام آمادگی کردند و برای یاری امام حسین(ع) حرکت نمودند.
ولی یکی از جاسوسان جریان را به عمر سعد گزارش داد، عمر سعد چهارصد نفر جنگجو را به فرماندهی «اَزْرَق»برای سرکوبی و جلوگیری آن ها فرستاد.
در کنار فرات، این چهارصد نفر، جلو افراد بنی اسد را گرفتند و جنگ سختی در گرفت، حبیب فریاد زد: ای ازرق!
وای بر تو، برای تو و ما سزاوار نیست بجنگیم، بگذار شخص دیگری این بدبختی را به عهده بگیرد.
ارزق گوش نکرد و لشگرش را به جنگ تحریص می کرد، چون بنی اسد کم بودند، تاب مقاومت نیاوردند، جمعی کشته شدند، بقیّه به بادیّه خود فرار کردند و از ترس، شبانه از آن بادیه کوچ نمودند.
حبیب با زحمت خود را به حضرت امام حسین(ع) رسانید، جریان را به امام عرض کرد و امام فرمودند: «لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم».
چگونگی شهادت حبیب بن مظاهر
هنگام ظهر عاشورا فرا رسید، ابو ثمامه ی صیداوی با توجّه به خورشید دریافت که ظهر شد، به امام حسین(ع) عرض کرد: گرچه می دانم دشمن مهلت نمی دهد، سوگند به خدا تو کشته نشوی تا قبل از تو من کشته گردم، ولی دوست دارم با خدا ملاقات کنم در حالی که این نماز را نیز که وقتش رسیده با تو خوانده باشم.
امام حسین(ع) به آسمان نگاه کرد، فرمود: مرا به یاد نماز انداختی، خدا تو را از نمازگزاران و یادآوران قرار دهد، اکنون اول وقت نماز است از دشمن بخواهید تا مهلت دهد و ما نماز را بخوانیم.
حبیب جلو لشکر دشمن آمد و سخن امام حسین(ع) را ابلاغ کرد، حَصین بن نمیر که از سرکردگان لشگر دشمن بود، فریاد زد: ای حسین! هرچه خواهی نماز بخوان ولی نمازت قبول نمی شود.
حبیب بن مظاهر فریاد زد: ای شرابخوار آیا از تو قبول می گردد ولی از فرزند رسول خدا(ص) قبول نمی شود.
حَصین از سخن حبیب بن مظاهر خشمگین شد و به حبیب حمله کرد و حبیب وارد جنگ شد و به شهادت رسید، و بنا بر این قول حبیب قبل از نماز به شهادت رسید.
و از مقتل ابومخنف نقل شده: «حبیب به حضور امام حسین(ع) آمد و هنگام وداع گفت:«ای مولای من، سوگند به خدا دوست دارم، نمازم را در بهشت بخوانم، و سلام تو را به جدّت رسول خدا(ص) و پدرت علی(ع) و برادرت حسن(ع) برسانم.»