در شب عاشورا اتفاقات غم انگیزی برای آقا امام حسین(ع) و اصحاب و یاران باوفایشان رخ داد که هریک حکایت مظلومیت ایشان و اهل بیت و یارانشان است.حکایتی که هنوز غم و غربتش بر چهره ی تاریخ نشسته است.
از خواب ها و بیقراری ها و تسلی ها تا بیرحمی های دشمنان امام حسین(ع) که در میان تمامی این غم ها،غربت و بی تابی های حضرت زینب(س) و صبر بسیار ایشان بر تمامی این مصائب درس بزرگی برای تمامی مسلمانان می باشد.
حمله دست جمعی و شهادت پنجاه نفر
صبح عاشورا پس از نماز صبح،امام حسین(ع) یاران خود را برای جنگ به صف کرد،آن ها ۳۲نفر سواره و ۴۰نفر پیاده بودند.
زهیر بن قَیْن را امیر سمت راست لشگر،و حبیب بن مظاهر را امیر جانب چپ لشگر قرار داد، و پرچم جنگ را به دست برادرش حضرت عباس(ع) سپرد و خود و بنی هاشم در قلب لشگر قرار گرفتند و خیمه ها را پشت سر خود قرار داد،اطراف خیمه ها را قبل از آن،خندق کنده بود پر از هیزم و چوب نموده و آتش زدند از بین آن که دشمن از پشت سرشان نیاید.
و از آن سو عمر سعد لشگر خود را راست کرد و با همراهان خود به سوی حسین(ع) آمدند،و در سمت راست لشگرش عمروبن حجّاج بود،و در جانب چپ،شمر بن ذی الجوشن بود،و عروه بن فیس فرمانده سواران،و شبث بن ربعی امیر پیادگان و پرچم را بدست غلامش «درید» داد.
جمعی از دشمنان به نزدیک آمدند اسب های خود را در اطراف خیمه ها به جولان درآوردند،و آن خندق را پشت خیمه ها و آتش را که در آن شعله ور بود دیدند، شکر با آواز بلند گفت:ای حسین، قبل از آتش دوزخ،به آتش دنیا شتاب کرده ای.
امام فرمودند:ای پسر زن بزچران،تو به آتش افروخته دوزخ سزاوارتر هستی.
مسلم بن عوسجه خواست،شمر را هدف تیر قرار دهد،امام او را از این کار جلوگیری کرد.
مسلم عرض کرد:اجازه بده او را بزنم،زیرا او شخصی فاسق و از دشمنان و از ستمگران بزرگ است،و اکنون خداوند کشتن او را برای ما آسان نموده است،امام فرمودند:
«او را نزن،زیرا من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.»
در این موقع امام شتر خود را خواستند،سوار بر آن شدند و خطبه ای خواندند(که به عنوان خطبه ی اوّل آن حضرت در عاشورا یاد می شود) در آن خطبه موعظه کردند و خود را معرفی نمودند،از جمله فرمودند:
آیا این سخن پیامبر(ص) به شما نرسیده که فرمودند:
«حسن و حسین(ع) دو آقای جوانان بهشت هستند.»
اگر می گویید دروغ می گویم،همانا در میان شما کسانی مانند جابربن عبدالله انصاری،ابو سعید خدری،سهل بن سعد ساعدی،زید بن ارقم و انس بن مالک هستند،بروید از آن ها بپرسید تا به شما آگاهی دهند که این گفتار را از پیامبر اکرم(ص) درباره ی من و برادرم شنیده اند، آیا این گفتار،شما را از ریختن خون من جلوگیری نمی کند؟
شمر گفت:او (حسین علیه السلام) خدا را تنها با زبان می پرستد اگر بدانم چه می گوید؟
حبیب بن مظاهر فریاد زد:
«سوگند به خدا من تو را می نگرم که تو تنها خدا را با زبان آن هم هفتاد زبان می پرستی».
(یعنی سراسر وجودت نفاق است).و من گواهی می دهم که تو نمی دانی امام حسین(ع) چه می گوید،و قلب تو تیره و مهر زده شده است...»
و پس از گفتگوی دیگر،لشگر دشمن حمله را شروع کردند وقتی که حر بن یزید بن ریاحی،دید جریان به جنگ انجامید،بی درنگ خود را کنار کشید.
عمر سعد به پرچمدار خود رو کرد و فریاد زد:ای درید!پرچم را نزدیک بیاور،سپس تیری به کمان گذاشت و به سوی لشگر امام حسین(ع) پرتاب نمود و گفت:گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر رها کردم،به دنبال او لشگر تیرها را رها کردند و جنگ شروع شد،و پس از جنگ تن به تن چند نفر،حمله ی دست جمعی شروع شد و از دو طرف گروهی کشته شدند،وبه قول بعضی در همین حمله اوّلی پنجاه نفر از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند،وپس از جمله های دونفری و سه نفری و چهارنفری بنا شد که یاران امام حسین(ع) فرد فرد به میدان جنگ بروند.