احتمالا شما هم با دوستان و آشنایانی مواجه شدید که مدام از رابطه شخصی یا کاری خود گله می‌کنند، اما به آن ادامه می‌دهند. راز ادامه چنین روابط پر دردی چیست و برای آن‌ها چه می‌توان کرد؟

چرا افراد در رابطه عاطفی به خودشان دروغ می‌گویند؟

سلام نو – محمدعلی صف‌آرا: این روزها تصویر زن یا مردی که سال‌ها است از ازدواج خود شکایت دارد اما به هزار و یک دلیل حاضر به طلاق نیست دیگر تصویر غریبه‌ای نیست. احتمالا در بسیاری از موارد به خود گفته‌اید چه شخص فدارکاری است که سعی دارد به هر شکل زندگی خود را حفظ کند؛ به خصوص اگر پای بچه‌ای در میان باشد.

اما شاید گاهی این پرسش در ذهن شما شکل گرفته باشد که گاهی حتی انسانی‌ترین دلایل مثل حفظ منافع بچه و معایب طلاق برای او، دلیل اصلی ماندن یک زن یا مرد ازدواج بد خود نیست. گاهی احساس می‌کنیم پشت این دلایل زیبا حرف‌های دیگری است.

قصه چیست؟ چرا ما در چنین موقعیت‌هایی قرار می‌گیریم؟ برای پاسخ به این سوال خبرنگار سلام نو به سراغ دکتر لیلا عزیزی رفت. عزیزی که به طور تخصصی بر درمانگری زوج‌ها تمرکز دارد از دروغ‌هایی می‌گوید که در رابطه به خود می‌گوییم؛ رابطه‌ای که الزاما محدود به روابط عاشقانه و ازدواج نیست.

دلایل مردم پسند برای نشستن روی صندلی قربانی

عزیزی با تشریح چنین موقعیتی می‌گوید: احتمالا همه ما تا به حال با آدم‌هایی مواجه شده‌ایم که بعد از گفتن یک حرف یا توضیح دادن یک موقعیت به شما می‌گویند: نمی‌دانم چرا این حرف را زدم! نمی‌دانم چرا این کار را کردم! در نمونه دیگر باز هم احتمالا افرادی در زندگی همه ما هستند که به ما رجوع می‌کنند و از کیفیت رابطه خود با همسر، فرزند، پدر، برادر یا خواهر خود گله و شکایت می‌کنند و از نامردمی و ناملایمت‌های آن‌ها سخن می‌گویند.

وی ادامه می‌دهد: مسئله تنها به همین جا خلاصه نمی‌شود. در موقعیتی دیگر مادری فرزندی با بیماری غیرقابل درمان دارد و هر روز سعی می‌کند به شکلی این را انکار کنند. وقتی فرزندش نقص یادگیری دارد هر روز به او می‌گوید که تو تلاش نمی‌کنی، کم درس می‌خوانی و دقت نمی‌کنی.

این روانشناس ادامه داد: در چنین موقعیتی احتمالا این سوال برای شما هم پیش می‌آید که چرا یک شخص باوجود شکایت از کیفیت رابطه خود تغییری در آن نداده، چرا مادر هر روز همان حرف قبلی را به شکلی تازه تکرار می‌کند و چرا دوست شما با وجود عدم رضایت از شغل خود ده سال است در آن موقعیت شغلی باقی مانده است؟

چرا آدم‌ها در رابطه عاطفی به خودشان دروغ می‌گویند؟

وی با تاکید بر اینکه در این موقعیت‌ها شخص وقتی قصد توضیح موقعیت خود را دارد دلایلی جامعه پسند و مردم پسند مطرح می‌کند، گفت: در نمونه شکایت از همسر و شریک زندگی من رفتاری را می‌کنم که روی صندلی قربانی قرار بگیرم و مردم و جامعه با من همدلی کنند. در نمونه موقعیت کاری هم دقیقا همین مسئله مطرح است، در حالی که می‌توان از کسی که شاکی است پرسید چرا مثلا ده سال است در این موقعیت باقی مانده‌ای؟ من خوب به خاطر دارم در دوران کاروزی در بیمارستان مادری را می‌دیدم که با فرزند معلولش هر روز به بیمارستان می‌آمد. بعد متوجه شدم این مادر ده سال است فرزندش را این دکتر به آن دکتر می‌برد، در حالی که معلولیت فرزندش قطعی بود.

فرار از دلایل واقعی و دروغ‌هایی که به خود می‌گوییم

عزیزی در پاسخ به این پرسش که دلیل این رفتارها چیست، گفت: ماجرا این است که در این موقعیت‌ها انسان وارد مرحله انکار می‌شود و نمی‌خواهد بپذیرد که موقعیت همین است. مادر نمی‌خواهد بپذیرد فرزندش معلولیت دارد و این بچه به بچه خیالی ذهن او تبدیل نخواهد شد. منِ مادر نمی‌خواهم باور کنم که فرزندم فلج کامل است، چون اگر باور کنم باید با درد بزرگی مواجه شوم. چرا یک نفر دائم از شریک زندگی و همسر خود شکایت می‌کند ولی از آن رابطه خارج نمی‌شود؟ وقتی با این اشخاص صحبت کنیم و دلایل و بهانه‌تراشی‌های مرسوم را از آن‌ها بگیریم می‌بینیم که دلیل اصلی ماندن در شرایط فعلی این است که علت اصلی مسئولیت سنگینی دارد. آدم‌ها در این رابطه‌ها می‌مانند چون فکر می‌کنند توان پذیرفتن مسئولیت خود را به شکل مستقل ندارند یا شایستگی لازم برای مواجه سالم با ماجرای جدایی را ندارند.

وی ادامه می‌دهد: این‌ها دلایل و ترس‌هایی است که ما در بسیاری از موارد حاضر به مواجه با آنها نیستیم، در نتیجه روی صندلی قربانی می‌نشینیم و دلایل جامعه و مردم پسند برای موقعیت خود خلق می‌کنیم. واقعیت این است که مواجه شدن آدم‌ها با حقایق درونی، ترس‌ها و احساست درونی آنقدر دردناک و سخت است که از آن اجتناب می‌کنند و ترجیح می‌دهند ترس خود را نبییند. برای مثال اگر شما بخواهید از رابطه با همسر خود خارج شوید باید بپذیرید که در روزها و ماه‌های اول با مشکلات مالی و فقر نسبی طرف خواهید شد.

این روانشناس می‌گوید: برای مواجه نشدن با این دلیل فرد می‌گوید که با طلاق من فرزندم آسیب می‌بیند. این حرف همدلی اطرافیان را هم جلب می‌کند. پیامد کوتاه مدت این کار خوب است و شخص را از درد و رنج مواجهه با دلیل واقعی رها می‌کند، اما شخص را برای تمام عمر در یک موقعیت دردناک قرار می‌دهد.

وی با اشاره به دلایل چنین زوج‌هایی ادامه می‌دهد: من همیشه از پدر و مادرهایی که چنین دلایلی را برای ماندن در یک رابطه بد دارند می‌پرسم که وضعیت رابطه شما امروز چگونه است؟ پاسخ می‌دهند که رابطه سردی داریم، حرف نمی‌زنیم و دعوا می‌کنیم. من می‌گویم آیا بچه‌ای که چنین زندگی زناشویی را می‌بیند می‌تواند در آینده به یک رابطه مشابه خوش بین باشد؟ نکته دوم این است که با هر دعوای شما چیزی جز حس ناامنی، ترس و وحشت تجربه می‌کند؟ وقتی که این حرف‌ها را می‌زنم و بچه را از معادلات خارج می‌کنم ترس‌های واقعی آدم‌ها بروز می‌کند و می‌گویند که از شرایط اقتصادی بعد از طلاق، پذیرش خانواده و ده‌ها مسئله دیگر وحشت دارند. نتیجه دوری از ترس‌ها با دروغ‌های بزرگ این است که هیچ وقت راه حل عبور از ترس‌ها را پیدا نمی‌کنید.

این روانشناس با اشاره به اینکه اگر بفهمیم که مشکل ترس‌ها اقتصادی است یا از جایی برای رفع نیاز اقتصادی خود شروع می‌کنیم یا موقعیت را می‌پذیریم می‌گوید: در این صورت حداقل دیگر به اطرافیانم احساس شرم و گناه نمی‌دهم.

عزیزی می‌گوید: دروغ‌هایی که ما به خود می‌گوییم؛ تبدیل کردن خود به قربانی در موقعیت‌های دردناک که مانع روبه‌رو شدن ما حقایق وجود خود است. دست‌آورد این هم چیزی جز جلوگیری از حل مسائل شخصی نیست. من در این جا به عنوان درمانگر دنبال این هستم که همراه آدم‌ها باشم تا احساسات و مشکلات واقعی خود را ببینند. من به فرزندی که به طور دائم با پدر و مادرش درگیری ذهنی دارد می‌گویم که صبر و توقف کند که بپذیرد پدر و مادرش آدم‌های زمینی هستند و با آن پدر و مادر تخیلی ذهنش فاصله دارند. وقتی فرزند چنین چیزی را بپذیرد یک بار سوگواری می‌کند و بعد به شکل درست به زندگی خود ادامه می‌دهد.

جامعه یا فرد؛ چه کسی ما را روی صندلی مقصر یا قربانی می‌نشاند؟

عزیزی در پاسخ به این پرسش که ا زمیان فرد و جامعه کدام یک نقش بیشتری در این ماجرا دارند، گفت: این‌ها با هم در تعامل هستند و نمی‌توان به یکی از آن‌ها نقش اصلی را دارد. انسان از کودکی با خانواده، مدرسه و بعد همسالان در ارتباط است و در این مسیر رفتاری می‌کند و از رفتار بازخوردی می‌گیرد و به صورت پیوسته در این حلقه خود را تغییر می‌دهد. در نتیجه نمی‌توانیم وزنه را به سمت فرد یا جامعه سنگین کنیم.

وی البته به تغییر وزن این دو در طول زمان اشاره کرد و گفت: با این همه باید گفت که ابتدا نقش خانه و خانواده بسیار است، اما هر چه پیش می‌رویم نقش فرد در زندگی خود بیشتر می‌شود. در کودکی یک جمله ساده مثل این که بچه همسایه چقدر مرتب است یک پیام عمیق به کودک می‌دهد که «کافی نیست» و شایستگی لازم را ندارد و باعث آزار خانواده است. آدمی که با این نگرش درباره خود بزرگ شود در بزرگ سالی هم مدام به خود می‌گوید که کافی و شایسته نیست. اما داستان این جا است که با وجود تمام نقش خانواده در شکل‌گیری شخصیت ما، باز هم نباید فراموش کنیم که ما به عنوان یک انسان بالغ باید تلاش کنیم تا این لایه‌های دروغین را کنار بزنیم و با خودمان مواجه شویم.

این روانشانس گفت: اگر زنی به دلیل خیانت قصد جدایی از همسرش را داشته باشد، اما جامعه اطرافش به او بگوید که سخت نگیر و این روزها همه‌ی مردها خیانت می‌کنند به شکل طبیعی این زن به فکر فرو می‌رود. این زن از خود می‌پرسد که نکند من اشتباه می‌کنم و خیانت طبیعی است؟ نکند من غیرعادی هستم؟

چرا آدم‌ها در رابطه عاطفی به خودشان دروغ می‌گویند؟

وی با تایید تاثیر جامعه در این مقطع و موقیعت افزود: این جا تاثیر جامعه وجود دارد، اما مهم این است که فرد باید ببیند که حال خودش چطور بهتر است و چه می‌خواهد. البته واقعیت این است که در بسیاری از موارد آدم‌ها به تنهایی توان مواجه با این مشکلات را ندارند و به کمک یک درمانگر نیاز دارند. درمانگر این جا باید زوایای مختلف شخصیت را با نور انداختن روشن کند تا فرد سازوکارهای اعمال و شخصیت خود را به شکل واقعی درک کند. وقتی متوجه این مسائل شد بعد می‌تواند تصمیم بگیرد با آن چه کند.

انتخاب یک رابطه ناخوشایند؛ انتخابی درست یا غلط؟

فکر کنید کسی با کمک درمانگر به آگاهی می‌رسد، اما می‌گوید که من ترجیح می‌دهم در این موقعیت بمانم. مثلا در مورد خیانت می‌گوید که من می‌دانم همسرم خیانت می‌کند، اما منافع اقتصادی این رابطه را دوست دارم. آیا این شخص هنوز در موقعیت قربانی مانده یا دیگر قربانی نیست؟

عزیزی در پاسخ به این پرسش می‌گوید: من به عنوان روان‌شناس و درمانگر در این جا اصلا به نتیجه کاری نداریم. یعنی چه؟ یعنی من به عنوان درمانگر انتظار ندارم که مراجع پس از آگاهی از مسئله و موقعیت خود تصمیمی که من فکر می‌کنم درست است را بگیرید. مسئله این است که شخص بفهمد در چه موقعیتی است و چه کار می‌کند.

وی ادامه می‌دهد: من به کسی که در موقعیت خیانت است و به خاطر موقعیت مالی ترجیح می‌دهد در رابطه بماند می‌گویم ببین تو حالا به اصل مسئله رسیدی و فهمیدی چرا می‌خواهی در این زندگی باقی بمانی. حالا با دو موقعیت دردناک مواجه هستی؛ یکی موقعیتی که همسرت خیانتکار است اما رفاه مالی داری و دیگری این که از زندگی خیانت‌بار خارج شوی، اما درد کمبود مالی را بپذیری. حالا کدام درد را انتخاب می‌کنی.

این روانشناس می‌گوید: تمام حرف و دغدغه من به عنوان درمانگر این است که آدم‌ها از روی صندلی قربانی بلند شوند و حق انتخاب پیدا کنند. البته من نمی‌خواهم حرف غیرواقعی بزنند. گاهی در موقعیت خیانت بار زن هیچ حق انتخابی برای خروج از زندگی ندارد چون فرهنگ عشیره و قبیله اجازه نمی‌دهد. واقعیت این است که یک جایی نمی‌شود آدم آنطور که دلش می‌خواهد زندگی کند، اما در یک شرایط نرمال که حق انتخاب وجود دارد ما باید باید آگاهی از نشستن روی صندلی قربانی خودداری کنیم.

عزیزی در انتها تاکید می‌کند: حرف این است که از انکار و ترس خارج و با احساسات واقعی خود مواجه شویم و بعد با آگاهی و شجاعت دست به انتخاب بزنیم و با آن انتخاب زندگی به نسبت آرامش بخش‌تری داشته باشیم.

کد خبرنگار: ۹
۱دیدگاه شما

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • عباس IR ۱۴:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
    0 0
    بسیار تحلیل خوب وواقع بینانه ای بود

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • پربازدید

    پربحث

    اخبار عجیب

    آخرین اخبار

    لینک‌های مفید