سولماز اصل‌دینی در سفری به آفریقا، درون قبیله‌ای ماسایی در کنیا می‌ره و تجربه‌ای جالب از حضور در این قبیله و اتمسفر پیدا می‌کنه. با ما همراه باشید تا با روایت سولماز درباره نحوه زندگی عجیب این قبیله بیشتر بدونیم.

تجربه‌ای عجیب در قبیله‌ای ماسایی، روایتی از سولماز اصل‌دینی

سلام نو – سرویس گردشگری: سولماز اصل‌دینی؛ جهانگرد و ایرانگرده. اون دانش آموخته زبان و ادبیات فارسی و نویسنده کتاب «یک چمدان خاطره» هست، بسیار سفر می‌کنه و تجربه‌های جذاب خودش که حاصل نوع نگاهش به حقیقت هر چیزیه رو به زیبایی بیان می‌کنه. سولماز در سفرش به کنیا از یک قبیله با سبک زندگی عجیب بازدید می‌کنه و در وهله اول از مادر در هر موقعیت و شرایطی می‌گه:

"بدوی باشد یا شهری، آفریقایی باشد یا اروپایی، آزاده باشد یا دربند، سیاه باشد یا سفید، سیه‌بخت باشد یا سپیدروز، به هر کیش و دین و آیینی که باور داشته باشد. مادر، مادر است و نگاهش به فرزند، جریانی گرم و پیوسته از عشقی زلال است که از سینه می‌جوشد و بر چشم‌ها جاری می‌شود."

تجربه‌ای عجیب در قبیله‌ای ماسایی، روایتی از سولماز اصل‌دینی

جاذبه‌های حیات وحش کنیا

اون در ادامه چرخه‌ای که در یکی از مهم‌ترین پارک‌های ملی دنیا جلوی چشمانش ترسیم شده رو توصیف می‌کنه: "قرص خورشید که در شرق آسمان ماسای‌مارا متولد می‌شود. روزی دیگر در حیات وحش می‌آغازد و چرخه‌ای عظیم و شگفت‌انگیز به‌کار می‌افتد باز یکی می‌زاید و یکی می‌نوازد یکی می‌جهد و دیگری می‌خرامد و آن دیگری از مهلکه‌ای می‌رهد. جایی یکی در کمین می‌نشیند و آن دیگری پای‌کوبان به سوی مرگ می‌رود و جریانی این‌چنینی هر روز تکرار می‌شود.

داستانی با مضمون بقا آخرین پگاه در افق ساوانا را به تماشا می‌ایستیم و پارک ملی و اقامتگاهی را که لحظه‌های خاطره‌انگیز و استثنایی را در آن زندگی کرده‌ایم ترک می‌کنیم اما قبل از رفتن به مقصد بعدی، سری به دهکده‌ای می‌زنیم که محل زندگی قبایلی بدوی‌ست و ما را برای نشان‌دادن سبک زندگیشان به جمعشان پذیرفته‌اند."

تجربه‌ای عجیب در قبیله‌ای ماسایی، روایتی از سولماز اصل‌دینی

استقبال و خوشامدگویی قبیله‌ای ماسایی

سولماز از مواجهه اولش با قبیله‌ای ماسایی برداشت‌های جالب توجهی داره و در این باره می‌گه: "مردان قبیله پیش می‌آیند و با حرکات و آواهای منحصر به خودشان خوشامد می‌گویند و زنان با لباس‌های رنگی و زیورآلات بسیاری که بر سر و گردنشان آویخته‌اند به جمع مردان می‌پیوندند و همگی آواز می‌خوانند. راستش این حرکات و آواهای عجیب و غریب مفهوم خاصی برایم تداعی نمی‌کند. جوری تصنع و کلیشه در این نمایش است که مرا مخاطب قرار نمی‌دهد."

اون راضی به چیزهایی که دیده نمی‌شه و در پی ماهیتی عمیق‌تره، از این رو مقداری از اون فضا فاصله می‌گیره یک جوهر ناب می‌بینه: "به دنبال یک نشانه‌ام یک واقعیت حتی اگر تلخ باشد چیزی که قلبم را تکان دهد و روحم را برآشوبد چیزی که حالم را دگرگون کند. نگاهی به هیاهوی اطراف می‌اندازم و چند قدمی دور می‌شوم. ناگهان دو چشم اشک‌بار به خود می‌خواندَم. نزدیک شده، در صورتش دقیق می‌شوم. می‌خندد یا گریه می‌کند؟ دختربچه‌ای دو ساله در پاشنه‌ی در خانه‌ای ایستاده و برایم دست تکان می‌دهد.

تجربه‌ای عجیب در قبیله‌ای ماسایی، روایتی از سولماز اصل‌دینی

دو چشمش دو آب‌گیر کوچک است که دو تیله در آن شناور است. نگاهش به زانو درمی‌آوردم روبرویش می‌نشینم هیچ تغییری در حال دخترک پیدا نمی‌شود با همان چشمان اشکبار می‌خندد و هم‌چنان دست تکان می‌دهد خنده‌ای که دردی در پس‌زمینه‌اش مستور است. می‌داند که باید به غریبه‌ها که به ملاقات قبیله‌اش آمده‌اند لبخند بزند و دست تکان دهد شاید هم فهمیده که آمدن این غریبه‌ها برای قبیله‌اش نون و آبی دارد و احتمالاً به تکرار این را یاد گرفته که بخندد و دست تکان دهد اما او گریان است.

بچه است دیگر. شاید گرسنه است یا خوابش می‌آید شاید جایی از بدنش درد می‌کند. حالت غریب این کودک قلبم را جریحه‌دار کرده، لباسی نه چندان تمیز به تن دارد و مگس‌ها دور سر و صورتش جولان می‌دهند نام و نشانش و زبانش را نمی‌دانم حتی نمی‌توانم در آغوشش بگیرم.

این دختر فرزند کیست؟ پدرش، مادرش را به چند راس گاو خریده؟ سرنوشت این دختر در این قبیله چه خواهد شد؟ آیا فرصت عاشق شدن پیدا خواهد کرد؟ آیا روزی احساس خوشبختی خواهد کرد؟ اصلاً خوشبختی کجاست؟ این‌جا و دور از دنیا و مافیها یا آن‌جا و در قلب مدرنیته‌ی جهان‌اولی‌ها؟ من هم چشمانم نمناک است اما لبخند می‌زنم و با شرمگینی عکسی از او می‌گیرم می‌دانم در موردش خواهم نوشت."

تجربه‌ای عجیب در قبیله‌ای ماسایی، روایتی از سولماز اصل‌دینی

تجربه‌ای عجیب

سولماز در نهایت تجربه حضور در قبیله‌ای در ماسایی مارا رو تجربه‌ای عجیب در زندگیش می‌دونه و راجع بهش این طور می‌گه: "بازدید از خانه‌ی افراد قبیله یکی از عجیب‌ترین تجربیات زندگیم بود طوری‌که هنوز باور ندارم که این انسان‌ها در خانه‌هایی بسیار کوچک با سقف کوتاه و بدون کوچکترین نورگیر و فقط با چند ظرف و لیوان با بچه‌ها و حتی گاهاً حیواناتشان زندگی می‌کنند و از خون و شیر و گوشت تغذیه می‌کنند و در تمام زندگیشان حمام نمی‌روند."

تجربه‌ای عجیب در قبیله‌ای ماسایی، روایتی از سولماز اصل‌دینی

کد خبرنگار: ۲۶
۱دیدگاه شما

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • پربازدید

    پربحث

    اخبار عجیب

    آخرین اخبار

    لینک‌های مفید