در خصوص بررسی روابط ایران و ایالات متحده پژوهشهای زیادی انجام شده است، اما این موضوع نیز مانند دیگر مباحث در علوم انسانی سیال بوده و با تغییرات معنادار شرایط همواره بازاندیشی در مواضع قبلی ضروری به نظر میرسد. اکنون نیز که در سابقه نزدیک این روابط، نزدیکیها و کاهش تنشها را در مقطعی مانند مذاکرات برجام و دوران اجرایی شدن توافق هستهای در یک سو و زمان بهطور بیسابقه پرتنش زعامت ترامپ را در سوی دیگر میبینیم به نظر میرسد تحلیل رابطه با توجه به زمینههای فروملی و فراملی آن و نیز از نظر آیندهپژوهشی خالی از کاربرد نباشد.
سطح نظری و هویتی
ایالات متحده به واسطه منافع خود و نیز جایگاهی که پس از فروپاشی شوروی به دست آورده است به روابط بینالملل عمدتا با نگاهی رئالیستی و از موضع بازیگر هژمون نگریسته و طبعا نمیخواهد این جایگاه را از دست بدهد، با وجود گرایشهای قائل به نظم نوین بینالمللی نظر ایشان نوعا از سطح بحث فراتر نمیرود و اهالی گفتمان مسلط سیاسیون در واشنگتن همچنان نگاه هژمونیک به روابط بینالمللی دارند.
از سوی دیگر ایران با تمام تنوعی که میان سیاستمداران خود دارد بهطور کلی قائل به دوران گذار در فضای بینالمللی است و بنابراین عصر قدرت هژمونیک و تک قطبی را برای ایالات متحده پایان یافته میداند. این موضوع باعث میشود سیاستمدارانی با گرایشهایی رئالیستی در تهران تلاش کنند خود را نیز به قدرتی هژمونیک در منطقه تبدیل کرده و سهم خود را در موازنه قدرت منطقهای و جهانی افزایش دهند و معتدلترها به فکر همکاری بینالمللی و ارتقای وجهه سیاسی و دیپلماتیک این کشور در صحنه بینالملل باشند. گویی که هر دو این گرایشهای عمده در نفی بلامعارض و هژمونیک بودن قدرت ایالات متحده متفقند.
سطح راهبردی
روابط و مشکلات فیمابین ایران و ایالات متحده هر چند با وقایعی نظیر کودتای ۱۳۳۲ و اشغال سفارت ایالات متحده در ۱۳۵۸ تعریف میشود ولی باید در نظر داشت که این اتفاقات امروز دیگر بیش از هر چیز جنبه سمبلیک تاریخی دارند و آنچه به ادامه اختلاف در هر دو سو منجر میشود، تضاد منافع راهبردی است: تضادی که بیش از آنکه میان خود دو کشور باشد به واسطه اتحاد هر کدام با کشورهایی ثالث است:
- امنیت انرژی: واقعیت این است که نفت و میعانات امروز دیگر به اندازه دهههای هفتاد و هشتاد میلادی از اهمیت حیاتی برای ایالات متحده برخوردار نیست، چراکه اینک هم امریکا خود تولیدکننده و صادرکننده این مواد است و هم همراهان و متحدان او در منطقه بزرگترین صادرکنندگان نفت هستند. بنابراین حتی به عنوان در دسترسترین گزینه، امریکا برای تحت فشار قرار دادن ایران، فروش نفت این کشور را به وسیله رژیمی تحریمی تحت فشار و محدودیت قرار میدهد و از بابت امنیت انرژی خود و جهان نیز نگران نیست.
- موقعیت ژئوپلیتیک: با هر تحلیلی نسبت به آینده، فعلا حضور نظامی ایالات متحده در منطقه خلیجفارس برتریطلبی این کشور را در این حوزه نشان میدهد.
موضوعی که ایران به واسطه ضروریات حیاتی خود در جنبههای امنیتی و اقتصادی، با هر هزینهای از پذیرش آن سر باز میزند. حضور ناوگان دریایی ارتش ایالات متحده در خلیجفارس و تنشهای جسته و گریخته با نیروهای مسلح ایران موید همین معناست.
- منافع اقتصادی: مهمترین منافع اقتصادی که ایالات متحده همواره از راه وجود تنش با جمهوری اسلامی ایران برای خود تامین میکند، فروش هنگفت تسلیحات به کشورهایی است که خود را در معرض تهدید نظامی از جانب ایران احساس میکنند و اتفاقا منابع مالی وسیعی نیز برای خرج کردن در این مسیر در اختیار دارند: امری که از سوی جمهوری اسلامی ایران «ایرانهراسی» خوانده میشود. این موضوع هم موجب تنشآفرینی مستقیم ایالات متحده با ایران شده و هم مبنایی است برای ایجاد و دامن زدن به اختلافاتی که احیانا در دو سوی خلیجفارس وجود دارد. برای ایران البته افزایش سطح مناقشه با ایالات متحده همواره از نظر اقتصادی هزینهزا بوده و به خصوص با عدم امکان آزاد فروش نفت و عدم افزایش چشمگیر قیمت آن بر اثر این تنشها، منافع قدیمی آن نیز دیگر متصور نیست.
- متحدان: شرکا و متحدان دو طرف گاهی از مهمترین عناصر دامن زدن به اختلافات هستند: عربستان سعودی و اقمارش نظیر بحرین و امارات، به خصوص از زمان به قدرت رسیدن بنسلمان در ریاض، تحلیل خود را در رقابتهای منطقهای بر آن قرار دادهاند که هر قدر ایران به واسطه اختلافاتش با ایالات متحده امریکا بیشتر در انزوای سیاسی و تهدید نظامی قرار داشته باشد، آنها در رقابتها و آنچه جنگهای نیابتی - مثل یمن و سوریه - میدانند دست بالاتری را خواهند داشت. عربستان خود را بازنده مناقشه شرق مدیترانه - شامل عراق، سوریه و لبنان- میبیند و از همین رو تا حد زیادی این حوزه را لااقل در ظاهر واگذاشته و پای پس کشیده و تلاش و تمرکز اصلی خود را بر آن قرار داده تا از به قدرت رسیدن شیعیان طرفدار ایران در یمن جلوگیری کند.
متحد دیگر امریکا در منطقه یعنی اسراییل نیز بیشترین تخاصم را با ایران دارد. این موضوع خود باعث تلاش همهجانبه این رژیم به خصوص راستگرایان حاکم بر آن در راستای افزایش تضاد میان ایران و امریکاست که هم موجودیت و هویت خود را از طرف ایران مورد خدشه و تهدید میبیند و هم راستگرایان آن به واسطه این ایرانهراسی میتوانند پایستگی خود را در قدرت افزایش دهند.
در کنار موارد فوق میتوان به تمایل کشورهای کوچکی مانند امارات متحده عربی در انزوا بودن ایران نیز اشاره کرد که زمینهساز افزایش رونق اقتصادی و هجوم سرمایه و واسطهگری در آنها میشود.
در سوی دیگر متحدان ایران قرار دارند: برای شرکایی نظیر چین و روسیه که متحدان ایران در سطح قدرتهای برتر هستند، تنشزدایی و اطمینان از عدم پیشامد جنگ و تنشی نظامی که بهطور عمده باعث درگیری نظامی در منطقه شده و احیانا ایشان را نیز در درگیری مستقیم یا غیرمستقیم میدانی بکشاند واجد ارزش راهبردی است. اما پس از نقطهای خاص در محاسبات، فاصله ایران و امریکا و حتی گارد بسته و روابط خصمانهای که موجب بیاعتمادی و قطع ارتباط تجاری و نظامی باشد، ایران را برای ایران دو قدرت عمده بدل به «شریکی ارزان» و «مشتری فاقد گزینههای متنوع» میکند. بنابراین نیاز ایشان به حضور نیابتی در منطقه خلیجفارس، خاورمیانه و نیز شرق مدیترانه و نیز امنیت انرژی برای چین مهمترین محورهای این موضع کجدار و مریز را تشکیل میدهند.
اما اروپا را شاید بتوان در موضوع روابط ایران و امریکا متعادلترین طرف دید: از یک سو متحد استراتژیک امریکاست و به واسطه در هم تنیدگی و شاید بتوان گفت وابستگی اقتصادی و امنیتی به این کشور نه میتواند فارغ از امریکا به سیاست و اقتصاد خود ادامه دهد و نه بیتوجه به خواست و منافعش. از سوی دیگر ایران یک مشتری بکر و نیز تامینکننده انرژی برای اروپاست که اگر بتوان شکافی میان او و روسیه انداخت، منبعی تازه برای تامین انرژی (از جمله گاز) اروپاست و این شرایط رقابتی سود زیادی برای اقتصادهای بزرگ اروپا نظیر آلمان خواهد داشت. ضمن آنکه امنیت اسراییل و خود اروپا، کنترل ترانزیت مواد مخدر، ثبات در منطقه و کنترل مساله پناهجوها از نظر اروپا در گروی کاهش تنش ایران با منطقه و امریکاست. بنابراین برخلاف دیگران اروپا تنها طرفی است که برای نزدیک کردن ایران و ایالات متحده تلاش میکند و در این تلاش تا جایی که بتواند به هر دو طرف فشار وارد میآورد. گویی که نمیتوان کتمان کرد که کارنامه عملی تروییکا در دفاع از برجام بدون حضور امریکا از نظر ایران چندان قابل دفاع نبوده و تنها نکته مثبت آن مواضع متعادل ایشان در این خصوص بود.
سطح روابط میانمدت و برجام
برجام به عنوان یکی از استثناییترین اقدامهای دیپلماتیک قرن حاضر از اقبال خوبی برخوردار نبود. مساله هستهای ایران که در زمان باراک اوباما اوج گرفت در طرف ایرانی خود، دولت و مذاکرهکنندگانی را میدید که هر چند مورد اعتماد حاکمیت در معنای اعم آن در ایران بودند اما از کارآمدی لازم برای حل و فصل مساله برخوردار نبودند. بنابراین آنچه حاصل اجماعسازی دولت دموکرات ایالات متحده از یک سو و انزوا و ناکارآمدی فنی دولت محافظهکار در ایران ساخته شدن ساختمانی استثنایی برای تحریمهای فلجکننده بود که فرو ریختن دیوارهای آن به سادگی ممکن نبود.
از روی کار آمدن دولت میانهرو دکتر روحانی در ایران، بیش از دو سال طول کشید تا بهرغم اراده سیاسی و فضای مثبت، تلاشها برای حل و فصل مساله هستهای به نتیجهای مبتنی بر بیاعتمادی ولی توأم با خوشبینی محتاطانه برسد. نتیجهای که دستمایه رقابتهای جناحی داخل امریکا از یک سو و فشارهای منطقهای از سوی عربستان و اسراییل از سوی دیگر قرار گرفت و اگر چه به کلی فرو نریخت ولی تا حد زیادی بر اثر خروج یکجانبه ایالات متحده و کاهش با تاخیر تعهدات برجامی از سوی ایران اثر خود را در موارد اقتصادی و تجاری از دست داد. حالا ایران در مقابل خود دولت رو به اتمام ترامپ را میبیند و بازگشت همان تیمی که برجام را به نتیجه رساند. از اینرو انتخابات ۲۰۲۰ ایالات متحده در فضای ایرانیان به صورت استثنایی، از نزدیک و با جزییات کامل دنبال میشد.
میتوان گفت مردم ایران با توجه به ابتلاهایی که در پی خروج ایالات متحده از برجام به آنان وارد شد و به خصوص فشارهای اقتصادی زیادی که از باب عدم تبادلات تجاری، عدم فروش نفت و در نتیجه افزایش ده برابری نرخ ارز تحمل کردند فارغ از وزن ایشان که باید با پژوهش آماری به دست آید به چند دسته تقسیم شده بودند و با علل مختلف از هر یک از دو نامزد عمده ریاستجمهوری در واشنگتن طرفداری میکردند. آنچه بر وضعیت کنونی در روابط ایران و غرب تاثیرگذار است نوع، سرعت و نحوه موضعگیری و عمل دولت جدید در واشنگتن نسبت به مساله ایران است که سرفصل تمام بحثهای بعدی در آن، موضوع هستهای و تحریمهای یکجانبه وضع شده توسط دونالد ترامپ است.
همانطور که بازگشت زودهنگام و نامشروط بایدن به برجام و برداشتن تمام تحریمهای ترامپی امتیازی به نفع گفتمان مذاکره و سازش با غرب خواهد بود، ادامه راه ترامپ در مشروط کردن این بازگشت به هر شرط ریز یا درشت یا حتی طمأنینه و تاخیری که نشان از غیرقابل اعتماد بودن دولت تازه در نگاه ایرانیان باشد شانس تندروها را برای در اختیار گرفتن دست بالاتر در مناظره و انتخابات ریاستجمهوری به همراه خواهد داشت.
استدلالهایی که پیرامون موضوع برجام و بازگشت به آن به گوش میرسند البته چندان مسموع نمینمایند:
یک پرسش مهم در خصوص روابط خارجی بهطور کلی این است که آیا با تغییر دولت در یک کشور استراتژی حاکمیت در روابط خارجی هم دستخوش تغییر میشود یا خیر؟ واقعیت این است که در مورد کشورهای مختلف پاسخ این موضوع یکسان نیست. اما در مورد ایالات متحده میتوان گفت تا حدود زیادی تغییراتی که ناشی از تحویل قدرت از یک جناح به جناح دیگر در سیاست خارجی رخ میدهد، معنادار است.
اما با توجه به تفاوتی که در ساختار سیاسی ایران میبینیم و آن وجود رهبری در راس حاکمیت است گاه این موضوع به ذهن متبادر میشود که تصمیم در آن راس گرفته میشود و بنابراین برای مردم و حتی کشورهای طرف مقابل فرق زیادی نخواهد کرد که چه دولتی با چه رویکردی زعامت را در اختیار داشته باشد. اما اگر به سه دهه گذشته و فراز و نشیب روابط خارجی ایران نگاه کنیم، خواهیم دید مقایسه دولت خاتمی، احمدینژاد و روحانی با وجود اینکه رهبری طی آنها ثابت بوده واجد تفاوت چشمگیری در سیاست خارجی بودهاند. یا به عنوان مثالی کاربردیتر آن مذاکرهای که در حدود اجازه توسط جواد ظریف انجام شد و به برجام رسید سالهای پیاپی توسط سعید جلیلی و تیم او پیگیری میشد ولی به نتیجهای نمیرسید. آقای جلیلی هم اجازه مذاکره با ۱+۵ و به خصوص ایالات متحده را داشت و مرتب هم در بغداد، استانبول، آلماتی و غیره این کار را انجام میداد ولی عملا به هیچ پیشرفتی نائل نمیآمد، پس کارگزار نیز در سیاست خارجی ایران میتواند تفاوت معناداری ایجاد کند.
این موضوع در مورد طرف مقابل هم به نحو دیگری صادق است: با اینکه موضع رسمی ایران در مورد ایالات متحده ثابت و تا حد زیادی فارغ از شخص ساکن در کاخ سفید است، اما واقعیت این است که حتی رهبری در مقاطعی مذاکره با دولت به خصوص ترامپ را ممنوع کرده و حتی او را شایسته تبادل غیرمستقیم پیام ندانستند و این در حالی بود که ما سابقه تبادلنامههای مستقیم میان ایشان و باراک اوباما و نیز مذاکره بسیار نزدیک وزرای خارجه دو کشور را در ذهن داشتیم. البته که موضع اصولی کشورها از جمله ایران متوجه فرد نیست و به عملکرد طرف مقابل و امکان تامین منافع ملی بستگی دارد ولی در عمل این تغییرات همان چیزی است که در دنیای دیپلماسی به عنوان زمینه ساز راهحل به دنبال آن هستیم.
خطای بعدی میتواند تلاش برای ادامه «روش» سابق از هر دو سوی مساله باشد: اگر ایران به واسطه شیطنتهای منطقهای رقبا، اختلافات داخلی و انتخابات پیشرو در تهران بخواهد از نظر تاکتیکی همان رهیافتی را که با ترامپ داشت با بایدن در پیش بگیرد، میتواند حتی با خسارتهایی بیش از پیش روبهرو شود، چراکه نقطه ضعف ترامپ یعنی ناتوانی در اجماعسازی نقطه قوت بایدن و تیم اوست.
از طرف دیگر خطای راهبردی ایالات متحده نیز میتواند ادامه دادن روش ترامپ در خصوص تحریمهای وضع شده و بنابراین منوط کردن اجرای تعهدات ایالات متحده در برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ به شروطی غیر از مصرحات در آن باشد، چراکه منطقا اگر ایران میخواست به شروطی غیربرجامی تن دهد و در واقع «یک اسب را دوبار بخرد» این کار را در همان زمان ترامپ انجام داده بود و متحمل این همه هزینهها به اقتصاد و غیره نمیشد.
باید توجه کرد که اگرچه برجام با این ایده انجام شد که متعاقب آن مسائل دیگر میان ایران و امریکا مطرح و راهحلی برای آنها پیدا شوند اما ضمنا واضح است که تمام این امیدها موخر بر توافق هستهای بوده است و عقلا نمیتوان عدم پیگیری آنها را علتی برای نقض عهد از جانب ایالات متحده و توجیه خروج از توافق دانست. همچنین اگر قرار باشد موضوعاتی نظیر منطقه مورد مذاکره قرار گیرند طبعا دو طرف دستاوردهایی از این مذاکره خواهند داشت. بنابراین توقع اینکه پیش از هر مذاکرهای ایران به خواستههای طرف مقابل راسا عمل کند توقعی بلاموضوع است.
جمعبندی: آنچه امروز در حال رخ دادن است بازی نظامی-امنیتی است تا سیاسی- حقوقی: با احساس باختی که تندروهای تمام طرفهای رسمی و غیررسمی این صحنه - امریکا، اسراییل، عربستان و حتی تندروهای ایران- از بابت نتیجه انتخابات در ایالات متحده دارند تلاش برای بر هم زدن بازی باخته و کشاندن موضوع به زمین بازی امنیتی-نظامی و تند کردن فضا افزایش یافته است. این بازی البته کهنه و لو رفته ولی در عین حال ممکن است.
با توجه به بیاعتمادیهای رخ داده از جانب ایالات متحده، ناکارآمدیها از جانب اروپا، بازی دوگانه از سوی روسیه و چین، سهمخواهیهای ترکیه و عربستان در منطقه و تهدیدهای امنیتی از جانب اسراییل، امریکا برای تبدیل کردن ایران به کشوری که اولویت امنیتی نباشد و چنین اولویتهایی را نیز نسازد باید تغییر را از رهیافت خود آغاز کند و نه رفتار ایران.
رفتار متعادل با ایران از این کشور صحنهای میسازد که در آن قایلان به مذاکره چیزهای بیشتری برای وزنکشی در صحنه رقابت سیاست داخلی داشته باشند. بنابراین موازنهای در سطح ملی، منطقهای و بینالمللی با به رسمیت شناختن قدرت نظامی، اقتصادی و معنایی و نیز جایگاه منطقهای ایران متناسب با واقعیت و نه بهطور تحقیرآمیز و نه مبالغهآمیز از سوی ایالات متحده تنها راهحل اصولی برای پایان دادن به تنشها با ایران و در منطقه بهطور مستقیم و غیرمستقیم است.
نظر شما