به گزارش سلام نو، شهروند نوشت: از ماجرای واژگونی قایق مهاجران کُرد در میان کانال مانش ۱۳ روز میگذرد. وقتی خبر مرگ پدر، مادر و سه کودک کُرد در یکی از پر رفتوآمدترین آبراههای جهان در همه دنیا پیچید، خانواده رسول و شیوا هم لحظات تلخی را سپری کردند؛ دقایق و ساعتهایی که انتظار کشیدند تا خبر درست نباشد.
یک اشتباه یا یک دروغ خبری از آن سوی مرز میتوانست دو مادر و مادربزرگ چشمانتظار را شاد کند اما واژگونی قایق و مرگ اعضای این خانواده سردشتی درست بود. یک شهر که نه، یک جهان غمگین شدند؛ غمگین برای پدر جوانی که پیش از این کارگری میکرد با ماهی یک میلیون تومان. میخواست دنیای بهتری تقدیم سه کودکش کند اما سرنوشتشان با مرگ رقم خورد.
قرار است اجساد از فرانسه به ایران بیاید اما زمان بازگشت این خانواده بینفس هنوز مشخص نیست؛ خانوادهای که از پسر کوچکشان «آرتین» پانزدهماهه هیچ خبری نیست.
مرگ تلخ خانواده ایراننژاد
وقتی خبر در شهر پیچید همه در خانه برادر رسول جمع شدند. باورکردنی نبود. خبر واژگونی قایق مهاجران در کانال مانش را ساعت ۱۱ شب شنیدند؛ خبری نه چندان رسمی.
اما مرگ یک خانواده پنجنفره در واژگونی قایق، دو خانواده شیوا و رسول را هراسان کرده بود. در بین ۲۲ مهاجر قایق تنها یک خانواده وجود داشت؛ خانواده ایراننژاد از سردشت ارومیه. رسول ایراننژاد سیوپنجساله، همسرش شیوا محمدپناهی سیوپنجساله، آنیتا ایراننژاد نهساله، آرمین ایراننژاد ششساله و آرتین پانزدهماهه.
دیگر مهاجران هم از سردشت راهی بریتانیا بودند؛ مردانی که تنها راهی این سفر شده بودند تا از فقر و بیکاری رها شوند.
«رسول پیش از سفر کارگری میکرد. در پیرانشهر از اسبها و قاطرها نگهداری میکرد با ماهی یک میلیون تومان درآمد. ۲۴ میلیون تومان، حقوق دو سال کار در آن مرکز بود؛ حقوقی که هنوز هم پرداخت نشده است.» اینها را برادر رسول میگوید؛ برادری که در این مدت پیگیر کارهای رسول است. علی ایراننژاد از سختی زندگی در سردشت میگوید؛ از مشکلاتی که گریبانگیر مردم شهرش است.
زندگی سخت برادر
«رسول پیش از کارگری در مرکز نگهداری اسب و قاطرها، کولبر بود. البته به صورت مجاز و با دفترچه کار میکرد. قاچاق نمیکرد. روزی ۵۰ هزار تومان تا ۳۰۰ هزار تومان آن زمان درآمد داشت. وضعش بد نبود اما از وقتی دو بازارچه شهر به دلایل اقتصادی از هم پاشید زندگی رسول هم نابود شد. خرج زندگی با سه بچه، کمرشکن بود، به همین علت تصمیم به مهاجرت گرفت. خانه و وسایلش را ۱۵۰ میلیون تومان فروخت. یک خانه کوچک با ۷ میلیون تومان پیش و ماهی ۵۰۰ هزار تومان به مدت یک سال اجاره کرد. تنها یک موکت و چند وسیله آشپزخانه داشت که در مدتی که در سردشت است در آن خانه بماند. دو هفته از اجاره خانه میگذشت که رفت.»
سکوت رسول برای سفر تلخ
خانواده رسول وقتی در جریان مهاجرت برادر قرار گرفتند که آنها کولهبار سفر را جمع کرده و پا به آن سوی مرز گذاشته بودند. اعضای خانواده خبر مهاجرت را هم از دوستان و اقوام شنیدند. شاید مانع میشدند تا سرنوشتشان با مرگ گره نخورد؛ رسول به همین خاطر سکوت کرد و از مهاجرت و سفر طولانیاش هیچ نگفت.
علی در ادامه گفت: «برادرم پیش از سفر با یک کیسه نان به خانه ما آمد. آخرین دیدار بود. مادرم را در آغوش گرفت و گفت میخواهد به تهران برود تا کنار برادرزنش کار کند. بهانه دیگری نداشت. نمیخواست مادر و پدرم نگران بمانند. برادرزنش یک سالی بود که به انگلیس رفته بود. مادرم این را نمیدانست که اگر میدانست مانع میشد.»
تماس از ایران
چند روز گذشت که خانواده رسول از ایران با او تماس گرفتند؛ خانوادهای که بسیار دلگیر بودند و از مهاجرت پسر، عروس و سه کودکش بسیار ناراحت.
در این مدت مدام با هم صحبت میکردند؛ هم صوتی و هم تصویری. رسول از شرایطش میگفت؛ از وضع خوبی که در آن قرار دارد. اما وضع خوبی نبود. میخواست خانواده دلگرم باشند. میخواست مادر اشک دوری نریزد؛ مادری که پس از مهاجرت پسرش سکته کرد و در بیمارستان، قلبش به شماره افتاد. نمیخواست مادربزرگ و پدربزرگ مهربان از شرایط سخت نوههایشان باخبر شوند.
در این میان اما قاچاقبرهای دلسنگ، یورو میخواستند. شرایطشان فجیع بود ولی باید پول گذر از هر نقطهای و منطقهای را پیش از عبور، پرداخت میکردند.
پرداخت ۸۰۰ میلیون تومان به قاچاقبرها
علی درباره ۶۵۰ میلیون دیگری که رسول به قاچاقبرها داد، گفت: «در مسیر، این قاچاقبرها بودند که مدام فشار میآوردند. رسول در سردشت پولهای میلیونی طلبکار بود اما نتواست پولش را بگیرد. یکی از بدهکاران همان صاحب طویله بود؛ طلبی که با وجود این شرایط هنوز پرداخت نشده است. به هر حال پول باید جور میشد. پدرم یک قطعه زمین داشت حدودا ۳۵۰ میلیون فروخت و آن را برای رسول حواله کرد اما کافی نبود. اوایل یورو ارزانتر بود ۱۳ یا ۱۴ هزار تومان اما قیمت یورو و دلار روز به روز گرانتر شد و تا ۳۱ هزار تومان هم رسید. مادر و خواهرم طلاهایشان را فروختند و برادرم وسایل خانهاش را اما باز هم کفاف دندانگردیهای قاچاقبرها را نداد. پدرم حتی ۱۰۰ میلیونی قرض گرفت تا آنها به مقصد برسند ولی تقدیر چیز دیگری بود.»
رنج زندگی لب مرز
اما هنوز ناراحتی در صدای برادر بزرگ رسول موج میزند؛ برادری که ۴۰ سال دارد ولی او هم شرایط خوبی برای زندگی ندارد، هنوز مجرد است و در یک مغازه تعمیر صوت و تصویری شاگردی میکند با حقوق یک میلیون و هفتصد هزار تومان. پیش از این هم در گلپایگان کارگری میکرد؛ سیبزمینی و چغندر از زمینهای مردم برداشت میکرد.
او میگوید: «سردشت لب مرز است. خیلیها از این شهر میروند تا در کشورهای دیگر زندگی بهتری داشته باشند. برادرم و خانوادهاش هم یکی از آنها. ۱۵۰ میلیون پولش را به قاچاقبرها داد اما در مسیر باید هزینه میکرد. نقطه به نقطهای که میرفت پول میخواست. همه خانواده زندگیشان را حراج کردند تا رسول در مسیر، بیپولی نکشد و بچههایش اذیت نشوند. شرایط خوبی نداشتند. در چادر نایلونی شب را روز میکردند و روز را شب تا از جنگل و آبراه گذر کنند. از سردشت به ترکیه و از ترکیه به ایتالیا رفتند. آنها در ایتالیا ۲۰ روز قرنطینه شدند و بعد به سمت فرانسه حرکت کردند، ۲۰ روز هم در جنگلهای شمال فرانسه بودند. آنها برای رفتن به انگلستان چند باری سوار قطار شدند اما هر بار پلیس آنها را به کمپ بازگرداند. در آخر هم تصمیم گرفتند که با قایق به مقصد برسند اما قایق واژگون شد و آنها در آب غرق شدند.»
آخرین نفس
علی از لحظات وحشتناک واژگونی قایق میگوید؛ از موجی که شیوا و بچهها را به آب انداخت.
«برادرم وقتی بچهها به آب افتادند برای نجات رفت اما هیچ اثری از خانوادهاش نبود. به سمت قایق برگشت، قایق هم کامل واژگون شد. ۱۷ مهاجر دیگر به داخل آب افتادند ولی آنها مرد بودند و تنومند، چند نفری به سمت قایق برگشتند. رسول اما همچنان در جستوجوی نشانی از بچهها و همسرش بود. ۴۵ دقیقهای از این ماجرا گذشته بود. دوباره از دیگر همسفرانش خواست کمک کنند تا دنبال خانوادهاش بگردند اما مسافران قایق در سرمای آب بیرمق و خسته بودند. سرمای آب در وجودشان رخنه کرده بود. هیچ مهاجری نتواست در آن لحظات سخت رسول را کمک کند. او تنها بود. بار دیگر رفت. همه زندگیاش در آب بود. باید میرفت. هر پدر دیگری هم بود همین کار را میکرد اما دقایق و ساعتها گذشت و دیگر رسول بازنگشت.»
نجات ۱۵ نفر از کانال
قایق مهاجران در حدود ۲ کیلومتری ساحل فرانسه به طور اتفاقی توسط یک قایق بادبانی در حال عبور در ۶ آبانماه ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه صبح به وقت محلی شناسایی شد.
موضوع بلافاصله به اطلاع مقامهای فرانسوی رسید. در عملیات نجات و جستوجو چهار فروند شناور فرانسوی، یک فروند بالگرد بلژیکی و یک قایق ماهیگیری فرانسوی شرکت داشتند اما زمانی تیمهای امدادونجات رسیدند که قایق پناهجویان غرق شده بود.
علاوه بر پلیس و نیروی دریایی فرانسه، سازمانهای مردمنهاد هم به صورت روزانه در حال گشتزنی در این آبهای نهچندان عمیق اما بهشدت پرتلاطم و پرتردد هستند.
آنها با گشتزنی در این آبها در پی نجات پناهجویانی هستند که بیگدار به آب میزنند. تیمهای نجات، روز چهارشنبه و در پی حادثهای که برای قایق پناهجویان پیش آمد آنقدرها نزدیک نبودند تا بتوانند سریعتر کاری انجام دهند.
سرانجام ۱۵ مسافر ایرانی از کانال مانش نجات پیدا کردند؛ ۱۴ مرد سردشتی و یک مسافر شمالی. پیکر بیجان ۴ عضو خانواده ایراننژاد به وسیله تیمهای دریایی و هوایی از آب گرفته شد اما با گذشت ۱۳ روز هیچ اثری از آرتین پانزدهماهه و دو مرد سردشتی دیگر به نامهای «شورش سوری» سیوهشتساله و «یوسف خزری» سیودوساله نیست.
مسافران نجاتیافته به بیمارستان منتقل شدند اما هنوز دو نفر در بخش آیسییو بستری هستند.
مراسم عزاداری بالای پشتبام
سه روز از حادثه گذشته بود که مراسمی برای خانواده ایراننژاد در خانه پدری برگزار شد اما به علت وجود کرونا این مراسم در مسجد گرفته نشد.
علی میگوید: «بالای پشت بام خانهمان فرش و حصیر انداختیم. مردها بالای پشتبام و زنها در حیاط همسایه فاتحه خواندند. در فضای باز عزاداری شد تا کسی بیمار نشود.»
پدر و مادر، سه خواهر و چهار برادر رسول و مادر، سه برادر و دو خواهر شیوا، عزادار هستند و منتظر اثری از کوچکترین عضو خانواده آقای ایراننژاد.
دولت همه هزینههای انتقال اجساد را میدهد
قرار بود دولت ایران تنها پیگیر انتقال پیکر بیجان این خانواده سردشتی به کشور باشد و هیچ پولی برای رضایت به دولت فرانسه ندهد. حدود ۳ میلیارد تومان هزینه این رضایت از دولت فرانسه است؛ رقمی بسیار زیاد برای همه اعضای این خانواده عزادار که باید آن را پرداخت میکردند. اگر پرداخت نمیشد فرانسه اجساد قربانیان را تحویل نمیداد.
اما استاندار ارومیه و نماینده سردشت منجی شدند. با صحبتهای این دو مسئول کشورمان بود که دولت قبول کرد هزینه انتقال اجساد قربانیان مانش را به کشور بدهد.
کمال حسینپور، نماینده مردم سردشت در مجلس شورای اسلامی، وقتی دید خانواده ایراننژاد توانایی پرداخت هزینه انتقال اجساد را ندارند با استاندار آذربایجان غربی و به همراه وزیر راهوشهرسازی از دولت خواستند هزینهها را پرداخت کند. دولت هم دستور داد تا اجساد از طریق شرکت ایرانایر به کشور منتقل شوند. این در حالی است که وزارت امورخارجه پیگیر انتقال پیکر خانواده سردشتی شد.
خاله بزرگ، پیگیر انتقال اجساد در فرانسه
خواهر شیوا پس از این حادثه از سوییس به فرانسه رفت. او کسی بود که اجساد قربانیان حادثه را شناسایی کرد. «شوین» در تماس با دلواپسان، این خبر هولناک را از فرانسه به سردشت مخابره کرد.
اما او هنوز در فرانسه به سر میبرد. در یک هتل اقامت کرده تا روند انتقال اجساد و پیداکردن خواهرزدهاش را پیگیری کند.
علی از روند انتقال اجساد گفت: «قرار است تا فردا تاریخ انتقال اجساد را به ما بگویند. شوین در فرانسه با مسئولان در ارتباط است. او ما را در جریان جزئیات ماجرا قرار میدهد. تنها امروز دولت فرانسه تاریخ دقیق تولد آرتین را خواسته و هیچ حرف دیگری نزدند. شاید این تاریخ تولد در پیداشدن برادرزاده پانزدهماههام تأثیرگذار باشد. دولت حتی قرار است پول مراسم کفن و دفن را هم بدهد. در سردشت دو قبرستان وجود دارد؛ یکی از این آرامگاهها در نزدیکی خانهمان است. امیدوارم بتوانیم در این قبرستان، برادرم و خانوادهاش را خاکسپاری کنیم.»
رسول به اجبار رفت
علی همچنین از بیمیلی رسول به این سفر تلخ میگوید: «پس از این حادثه بود که خواهر شیوا به ما گفت که عروسمان اصرار داشته است تا مهاجرت کند. رسول نمیخواسته تن به این سفر دهد. از آنجا که سه خواهر و برادر شیوا در آلمان و انگلیس و سوییس زندگی میکردند او هم میخواست آینده فرزندانش تغییر کند.»
تماس مستندساز ایرانی با عموی آنیتا
اما عموی چهلساله از ماجرای تست بازیگری آنیتای نهساله بیخبر بود تا مجتبی میرطهماسب با او تماس میگیرد. علی پس از تماس این مستندساز و فیلمساز ایرانی در جریان بازیگری برادرزادهاش قرار گرفت. خیلی کوتاه و مختصر میداند.
«یک گروه کارگردانی و فیلمبرداری از تهران به سردشت آمده بود. نمیدانم برادرزادهام را از کجا انتخاب کرده بودند؛ از مدرسه یا به واسطه معرفی. گویا آنیتا تست میدهد برای فیلم درخت گردو اما قبول نمیشود. شاید اگر مسیر زندگیاش به سمت بازیگری سوق پیدا میکرد همگی زنده بودند.»
شرایط سخت مهاجرت
اما مهاجرت به کشور دیگر برای خانواده ایراننژاد شاید آخرین راهکار نبود؛ خانوادهای مقاوم و با قدرت که در این چندماه قرنطینههای طولانی در کوه و جنگل را تابآوردند و مسیرهای خطرناک را طی کردند، تا آخرین لحظه کنار هم ماندند و با هم در آبهای نهچندان عمیق اما خطرناک مانش جان دادند. آنهایی که این مسیر را طی کردند تا به رویایشان برسند، حالا زندگی بهتری دارند؟
یکی از اقوام این خانواده که حالا در اتریش زندگی میکند، از روزهای سخت و شرایط خاص کشوری میگوید که جای جذابی برای مهاجران نیست.
«اینجا هم شرایط سخت خودش را دارد. ما از این کشور هم راضی نیستیم. شاید زندگی در همان کشور خودمان خیلی بهتر بود اما ما هدفمان مهاجرت بود. حدود دو سالی است که به این کشور آمدهام اما همه آنچه میخواستیم، نیست. شاید از اینجا هم برویم.»
خانواده مهاجر
این مرد در ادامه میگوید: «مهاجرت آنهم قاچاقی خیلی خطرناک است. هر لحظهاش نگرانی و استرس دارد تا به مقصد برسی. در این مدت هم شرایط خواب و خوراک به بدترین شکل است. ای کاش هرگز مهاجرت به ذهن رسول خطور نمیکرد، یا تنها به بریتانیا میرفت. فقر و بیکاری در شهرمان بیداد میکند. مردان و پسران شهر ما اکثرا مهاجرت میکنند تا از آن شرایط فرار کنند اما آنسوی مرزها هم خبری نیست. شیوا هم میخواست مثل دو خواهر و برادرش درخارج از ایران زندگی کند. یکی دیگر از برادرهایش هم اواخر تابستان به ترکیه رفت. زن و بچه داشت. آنها را در ایران گذاشت و تنها رفت. با خانواده واقعا سخت است اما پس از غرقشدن رسول و خانوادهاش منصرف شد و دوباره بازگشت. مادر شیوا و دو برادرش در ایران زندگی میکنند. یک برادر شیوا دو سال پیش به بریتانیا رفته بود. یکی از خواهرهایش سه سال پیش و خواهر دیگرش هم حدود ۱۵ ماه قبل.»
نظر شما