میرزا محمد شفیعی شیرازی در یک خانواده شیرازی شریف و در دوره سلطنت کریم‌خان زند به دنیا آمد.

محمد شفیع شیرازی (۱۱۹۷–۱۲۶۲ ه‍. ق/ ۱۷۸۳–۱۸۴۶ م) فرزند محمد اسماعیل ، داماد رحمت علی شاه شیرازی ، ملقب به ابوالمحمد و ابو احمد ، یکی از شاعران مشهور ، ادبیات و خطاطان شناخته می‌شود. در قرن 13هجری او هر از چند گاهی آثار هنری خود را با امضای "میرزا کوچک" و به مناسبت با فراخوان "وصال شیرازی" نقاشی می‌کرد.

میرزا محمد شفیعی شیرازی در یک خانواده شیرازی شریف و در دوره سلطنت کریم‌خان زند به دنیا آمد.

میرزا محمد علوم سنتی وقت خود را نزد  دانشمندان سرزمینش می‌آموخت و گسترش گونه‌ها مختلف خط را فرامی‌گرفت. در همین حال که فتحعلی شاه از شیراز بازدید می‌کرد ، وصال قرآنی را با هفت نوع تذهیب و خطاطی و با جلدی که هنرهای خارق‌العاده‌ای برای درست کردنش به‌کاربرده بود به شاه پیشکش کرد. این امر موردتوجه شاه قرار می‌گیرد.

وصال و آثار:

وصال شیرازی یک شاعر تمام‌عیار بود که مداحی و قصیده سرایش بر دیگر فضائل افزوده می‌شد.

وصال شیرازی  در دوران بازگشت ادبی مشهور شد. از او علاوه بر دیوان خود ، که شامل مدایح ، روایات ، مثنوی و غزل‌های وی است ، رساله‌ای به نظم و نثر که در کلام ، لحن ، ریتم و تفسیر احادیث نیز گردآوری کرده است. وصال گلستان سعدی را بانام کتابی با نهم صبح نگارش کرده است ، وصال  درحالی‌که از قدما تقلید می‌کرد اما خود یک استاد تمام‌عیار است که ویژگی‌های اصلی شعر کلاسیک را محافظت می‌کرد.

مثنوی باعث شد که بزم وصال ساخته شود و داستان زیبا ولی ناقص فرهاد و شیرین بافقی را به‌طور استادانه تکمیل کرد. وصال از غزل‌های سعدی باشکوه و فراوانی استقبال کرده است. مرثیه‌های پرشور  او که از محتشم کاشانی نشاءت گرفته  است، باعث  بیشتر شدن شهرت ادبی او نیز بوده  است.

وصال شیرازی شش پسر داشت: وقار، حکیم، داوری، فرهنگ، توحید، یزدانی. همه آن‌ها شاعر و خوشنویسان بوده‌اند و برخی از افراد مشهور قرن سیزدهم بوده‌اند.

وصال در اواخر عمر خویش نابینا گشت و در 69سالگی در سال 1262در شیراز درگذشت.

ماجرای بینا شدن وصال

چشم‌های وصال براثر زیاد نوشتن آب می‌آورد. طبیب بعد از معاینه چشمش او را به شرطی درمان می‌کند که دیگر شعر ننویسد و خطاطی را کنار بگذارد. مدتی بعد از بهبودی وصال دوباره سراغ شعر و خطاطی می‌رود. سرانجام به‌طور کل بینایی خود را از دست می‌دهد.

یک‌شب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم )را در خواب می‌بیند ، پیامبر به او می‌گوید: چرا برای مصیبت‌های حسین (و حسن) شعر نمی‌گویی و مرثیه نمی‌خوانی تا خدای متعال تو را شفا دهد. در همان لحظه خانم فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیه) می‌آید و می‌گوید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.

.

از صبح آن روز وصال شروع به سرودن این شعر کرد

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد

آن طشت را  ز خون‌جگر باغ لاله کرد

هنوز بیت بعد شعر را نگفته بود که فهمید چشم او بینا شده است. و ادامه شعرش را این‌چنین گفت:

خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت

دل را تهی زخون دل چندساله کرد

نبود عجب که خون‌جگر گر شدش به جام

عمرش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش

ورمی توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب درید معجر و آه از جگر کشید

کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون

هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد

یا رب به اهل‌بیت ندانم چه سان گذشت

آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***