دولتی که وعده اصلاح سیاستگذاری در ایران را میداد، در نهایت کشور را به ورطه همان ایدئولوژی ضدتوسعه یارانهای کشاند که مطابق آن، پرداخت بیشتر مساوی عدالت بیشتر است. بدینترتیب راهی را که احمدینژاد آگاهانه برای کسب محبوبیت برگزیده بود، روحانی پس از شکست سیاستگذاریهای اصلاحطلبانهاش به ناگزیر انتخاب کرد و نشان داد که دولت پس از ناکامی در اصلاح سیاستها، به همان روش کسب محبوبیت از راه تقسیم پول رو آورده است حال آنکه این یک اصل اساسی است که هرگاه یک دولتِ حتی اجتماعی، بخواهد به جای دادنِ فرصت، پول تقسیم کند، ورشکسته خواهد شد. اما اشتباه روحانی فقط این نبود که این بدترین سیاست ممکن برای اصلاح قیمتها و پناه بردن به نظام یارانهای غیرمولد را انتخاب کرد و ماشین دولت را یکبار دیگر در مسیر امتناع از توسعه، در مسیر یک مردمفریبیِ ویرانگر، و در مسیر ورشکستگی قرار داد؛ اشتباه اصلی او پنهانکاریِ در طراحی و اجرای چنین طرحی بود؛ اینکه بینیاز از توجیه نخبگان و عموم مردم، سیاستگذار توضیح نداد که به چه دلیلی چنین سیاست ناکارآمدی را انتخاب کرده و پیشنهادهای اصلاحی دیگر برای واقعی کردن قیمت سوخت را کنار گذاشته است.
مواجهه بیسابقه و غیرآیندهنگرانه با معترضان بهتزدهای که به خیابان آمده بودند، و هیچ تلاشی برای جلب رضایتمندی آنها انجام نشده بود، و هیچ نمیدانستند که در ازای چه دستاوردی، و برای رسیدن به چه آینده مطلوبی باید با تصمیم سیاستگذار همراهی کنند، اشتباه بعدی دولت بود. اعتراضات به سیاستِ بنزینیِ دولت به خشونت کشیده شد و سایه شوم اینترنت ملی بر فراز ایران یک هفته چرخ زد. اما آخرین میخ بر تابوت امید ازدسترفته آنهایی که دو بار به روحانی رای داده بودند، آن خنده بیموقع رئیسجمهور بود در حین انکار اطلاعش از ماجرا؛ ریشخندی غریب که چهبسا در تاریخ حکمرانی ایران بیمانند بماند. آن خنده متفرعن و بیتفاوتِ روحانی، آن ریشخندِ تاریخی، یک نقطه عطف بود؛ یک نشانه بود؛ نشانهای از یک سیاستمدار شکستخورده که در مرحله «انکار» بیماری بهسر میبرد. آنهایی که به روحانی رای داده بودند، آنقدر حقیر نبودند، آنقدر بیگانه نبودند، که مستحق چنین ریشخندی باشند. در گریز از پتک سنگین چنین ریشخندهای تلخی بود که ما از عصر احمدینژادیشدن سیاست در ایران عبور کرده بودیم. اما روحانی در سختترین دقایق آن روزها،که تنها با نشان دادنِ سرافکندگی خود بود که میتوانست در سوگواریِ ما بر شکستن او، بر سوگواریِ ما بر شکست اصلاحات، سهیم شود، با آن مواجهه فراموشنشدنیاش، از ما عبور کرد؛ ما را تنها گذاشت. در آن لحظه تاریخی، این ما نبودیم که از روحانی عبور کردیم، بلکه این او بود که از ما عبور کرد و به ریشخندی مویه ما بر امید ازدسترفتهمان را تحقیر نمود. گفتهاند «ریشخند خندهای است که خود را جدی میگیرد، خندهای که مسخره میکند، ولی نه خودش را، خندهای که دیگری را دست میاندازد. ریشخند تحقیر میکند، متهم میکند، محکوم میکند، خود را جدی میگیرد و به جدی بودن دیگری مشکوک است»؛ آن ریشخند روحانی، معنایی جز تحقیر امید ما نداشت.
نسل ما در عبور از 78 و 88 و 98 از سه عصر عبور کرد؛ اولی جوانی ما را تباه کرد، دومی میانسالی ما را گرفت، و این سومین ما را به عصر تاریکی وارد کرده است که گویی میخواهد سرنوشتِ پیری ما را رقم زند. بالا کشیدن دوباره تمنای اصلاحات از این حضیض اگر نگوییم محال، بسیار سخت است؛ اما ما محکومیم به اینکه جهان را چنان بفهمیم و چنان بخواهیم که به زیستن در آن بیارزد. در جهانی آکنده از شر نیز باید به زندگی اندیشید. ما نمیتوانیم مقهور یاس شویم؛ ما نمیتوانیم از قلمرو عمومی، از جهان مشترکی که مارا به هم پیوند میدهد، به توهم تنهایی خود پناه بریم. کینه هرچند مشروع، مارا کریه میکند؛ فریاد هرچند بلند و تسلیآور، صدای ما را گرفته میکند. چارهای نیست جز اینکه با تخیل کردنِ اصلاحی دوباره، با اندیشیدن به همه بیراهههایی که در سالهای گذشته رفتهایم، راه را دوباره پیدا کنیم. آن شاعریکه میگفت «در مردگانِ خویش نظر میبندیم با طرحِ خندهای، و نوبتِ خود را انتظار میکشیم بیهیچ خندهای»، شاعر امید نبود. ما حتی در برابر همه اعمالی که حکومت به نام کشور انجام میدهد، مسئول شناخته میشویم و نمیتوانیم این مسئولیت را هرچند تحملناپذیر زمین بگذاریم، انفعال پیشه کنیم، بیتفاوتی پیشهکنیم، انزوا پیشه کنیم. ناآرامیهای آبان 1398 شورشی از سر استیصال بود؛ اما افق آینده ما را اصلاحات است که میگشاید. ما محکومیم به اینکه امید تحقیر شده خود را بازیابیم و آینده خود را، از زیر گل و لایی که امیدمان را مدفون کرده، هر چقدر سخت و هرچقدر زجرآور، بیرون بکشیم.
منبع: اندیشه پویا