تعریف در لغت یعنی شناساندن؛منظور این است که پدیده یا امری یا شیئ را به طور جامع به دیگران بشناسانیم.طوری که گوینده و شنونده یا نویسنده و خواننده دارای درک مشترکی از آن شوند.بنابراین برای این کار ما ناچار باید از کلمات و عبارات مناسب استفاده کنیم.آن ها را طوری با هم ترکیب کنیم که دقیقا ما را به شناسایی مشترک راهنمایی کند.اگر در انتخابات کلمات و ترکیب آن ها دقت نشوند و مفاهیم به درستی مشخص و درک نگردند مسلما تفاهم موردانتظار حاصل نخواهد شد.وقتی اشیاء،امور و پدیده ها را تعریف می کنیم ویژگی ها یا خصایص،رفتارها،آثار و علائم آن ها را که موجب تمایزشان از سایرین می شوند بیان می کنیم.
شاید ساده ترین روش شناسایی فلسفه،"معنی کردن واژه فلسفه "است.فلسفه یا فیلوسوفیا از دو کلمه یونانی فیلو به معنی دوست دار و سوفیا به معنی دانایی ترکیب شده است.به این ترتیب فلسفه یعنی دوست داری دانایی.این واژه تقریبا دقیق و راهبر به معنا است؛چرا که هم خاستگاه و هم مقصد فلسفه را روشن می کند.یعنی خاستگاه فلسفه عشق و دوست داشتن و مقصد آن دانش و معرفت است(می گویند این کلمه را اولین بار سقراط به کار برد تا حساب خود را از گروهی که در آن زمان سوفیست،یعنی دانشمند نامیده می شدند جدا کند؛چرا که سوفیست ها یا سوفسطانیان که بعضی از آن ها معلم و بعضی دیگر وکیل مدافع بودند سعی می کردند در موارد زیادی با استفاده از دانش خود امور حقیقی را غیر حقیقی و امور غیر حقیقی را حقیقی جلوه دهند.
بررسی واژه فلسفه یا واژه شناسی آن کمتر مورداختلاف است.اما برای درک مفهوم فلسفه و در نهایت دادن تعریفی جامع،مانع و شناساننده کافی نیست؛وقتی بخواهیم فلسفه را به مثابه دانش یا معرفتی که برای خود موضوع،روش تحقیق و هدفی خاص دارد،تعریف کنیم اختلاف نظر بسیاری پیدا می شود.یعنی هرکسی با توجه به موضوع روش تحقیق و هدفی که برای فلسفه درنظر دارد تعریف خاصی را از آن عرضه می کند.به طور مثال افلاطون آن را "کوشش برای رسیدن به روشنایی"از طریق جدل یا دیالکتیک می داند و ارسطو "بر علت های نخستین یا علم به وجود از حیث وجود(شناخت مطلق وجود).".
اسپنسر آن را "وحدت معرفت "می خواند و کانت "کوشش برای شناخت معرفت "و راسل با قرار دادن فلسفه و علم جدید در عرض هم آن را "مقدمه علم "می داند و اظهار می دارد که بسیاری از احکام علمی ابتدا در فلسفه مطرح می شود و بعد بر اثر پژوهش های اهل علم اثبات یا رد می شود.
برای هریک از ما چه در جایگاه یک انسان به طور اعم و چه در جایگاه یک معلم به طور اخص،همیشه این پرسش مطرح است که "تربیت چیست؟"هریک از ما نیز ممکن است برای این پرسش پاسخی داشته باشیم.اما وقتی فردی درباره پاسخ ها در این مورد کنجکاوی کند و پرسشی از محققان به عمل آورد،آن وقت متوجه می شود پاسخی که به این پرسش ارائه شده است هم چنان هم دقیق نبوده است.بنابراین قبل از هر اقدامی باید با عناصر،اصول،محتوا و اهداف تربیت آشنا شویم تا به تعریف دقیق تربیت دست یابیم.
تربیت در جریان زندگی نقش مهم و اساسی دارد.هرکس به نحوی از آن برخوردار است و کم و بیش از ویژگی های آن آگاهی دارد.از این رو،این مفهوم همیشه مورد توجه اکثر دانشمندان،فیلسوفان،روشنفکران،مصلحان اجتماعی و حتی شعرا و نویسندگان بوده است و هر گروه از آن ها از روی تجربیات خود درباره ماهیت،نقش و اهمیت آن به بحث پرداخته اند.در واقع هریک از آن ها به جنبه خاصی از تربیت توجه کرده اند و در تبیین همان جنبه خاص نتیجه گرفته اند که تربیت همان است که آن ها می گویند اما برای دانشجویان علوم تربیتی که می خواهیم تربیت را بررسی و تعریف کنیم موضوع به یک یا چند جنبه از جریان تربیت ختم نمی شود.