غلامحسین واقف از بنیان‌گذار تیم فوتبال صنعت نفت آبادان درگذشت.

به گزارش سلام نو، واقف که اصالتاً اراکی بود در دهه ۵۰ به نوعی تیم فوتبال صنعت نفت آبادان را پایه‌گذاری کرد و اکنون تیمی که به نام صنعت نفت راهی رقابت‌های فوتبال می‌شود و این همه هوادار دارد به نوعی وامدار تلاش‌های طاقت‌فرسای وی بود.

خودش در خصوص تشکیل تیم صنعت نفت آبادان در مصاحبه‌ای گفته بود: در همان سال‌های ابتدای دهه ۵۰، یک روز در خانه نشسته بودم که تماس گرفتند و گفتند؛ سریع خودت را به تهران و طبقه ۱۴ وزارت نفت برسان؛ طبقه‌ای که اتاق امیر نویدی در آن قرار داشت، در روزهایی که نایب‌رئیس هیئت فوتبال آبادان بودم، جعفر نامدار دبیر این هیئت بود و او بود که در خصوص من با نویدی صحبت کرده بود، به طبقه ۱۴ معروف و اتاق نویدی رفتم، برای دقایقی صحبت کردیم و در نهایت گفتم که اگر قرار است آبادان یک نماینده در مسابقات کشور داشته باشد و آن نماینده هم وزارت نفتی باشد چرا تیم کارگر را راهی بازی‌ها نکنیم، قبول نکردند و گفتند که می‌خواهیم تیم صنعت نفت ایران را داشته باشیم و باید تیمی منتخب از آبادان را بسازیم.

واقف ادامه می‌دهد: از هر تیمی پنج یا ۶ بازیکن را انتخاب کردم، فضای بدی در فوتبال آبادان در آن سال‌ها حاکم شده بود، همه با هم اختلاف پیدا کرده بودند، این تفکر که قرار است بازیکن دزدی در تیم‌ها شکل بگیرد به وجود آمده بود. مرحوم برمکی تازه از کلاس‌های مربیگری دتمار کرامر برگشته بود و به همین خاطر سرمربی تیم شد اما بعد از چهار ماه احساس کردم خیلی دل به کار نمی‌دهد و به همین خاطر بود که خودم در کنار سرپرستی، سرمربی صنعت نفت هم شدم و تیم را پنجم ایران کردم.

به روایت موسفید کرده‌های فوتبال آبادان، بسیاری از فوتبالیست‌های سال‌های دورتر این شهر که امروز شغل ثابتی در وزارت نفت داشته یا بازنشسته این وزارت هستند، شغل‌شان را مدیون پی‌گیری‌ها و لابی‌های غلامحسین واقف هستند. خود واقف در این خصوص می‌گوید: «پنج سال مربی تیم صنعت نفت بودم و در این سال‌ها حدود ۸۰ نفر را در وزارت نفت استخدام کردم؛ بازیکنانی مثل میرزا پورمحمد، ذوالفقار نظام آزادی، جمشید بشاگردی و خیلی‌های دیگر را به سر کار بردم و این خصوصیت اخلاقی من به آبادان و وزارت نفت منتهی نشد و در سال‌های جنگ هم وقتی که پیشنهاد مربیگری تیم‌هایی مثل آذرآب و یا کمباین‌سازی اراک را داشتم به این شرط حاضر به همکاری شدم که بازیکنانم را به سر کار ببرند».

بعد از آغاز جنگ تحمیلی زندگی واقف در رفت‌وآمد مدام به آمریکا و اراک خلاصه می‌شد: «بله، فرزندم در آمریکا زندگی می‌کند، در این کشور هم تیم پارسیان را مربیگری کردم و در مسابقاتی که بین ۵۰ تیم از ایالت‌های مختلف این کشور و البته دو تیم مهمان از فرانسه و انگلیس برگزار شد به عنوان دومی رسید».

واقف در خصوص نحوه حضور در آبادان هم می‌گوید: پدرم در اراک داروفروش تجربی بود، تنها پسرش من بودم، در کنار دو خواهر دیگرم، به یک باره تصمیم گرفتم از شهر مادری‌ام جدا شده و راهی آبادان بشوم. در آن سال‌ها چند دوست ناباب اطرافم را گرفته بودند، حس کردم که اگر کنارشان بمانم به بیراهه می‌روم، با پدر و مادرم صحبت کردم، راضی نمی‌شدند، آنها به غیر از من هیچ کس را نداشتند، در همان فاصله با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم که راهی آبادان بشویم که او هم درست در روز سفر پشیمان شد ولی من تصمیم خودم را گرفته بودم و بالأخره این تصمیم را عملی کردم و در سال ۱۳۲۰ به آبادان رفتم و زندگی جدیدی آغاز کردم. آن سال‌ها می‌گفتند که در آبادان کار هست، آمدم و سوار قطار شدم، شاید باور نکنید اما همین که قطار حرکت کرد پشیمان شدم، با خودم گفتم که این چه کاری است که داری انجام می‌دهی اما در نهایت دل را به دریا زدم.

وی در خصوص حال و روز حضور در آبادان هم عنوان می‌کند: وقتی وارد آبادان شدم تابستان بود، باور کنید که از آسمان آتش می‌بارید، بعد از کلی پرس‌وجو فهمیدم که باید با بلم از شط عبور کرده و بعد هم با تاکسی به آبادان بروم، به شهری وارد شدم که هیچکس را در آن نمی‌شناختم، به مسافرخانه‌اس در بازار صفای احمدآباد رفتم و به صاحب مسافرخانه گفتم که برای یک شب اتاق می‌خواهم. بعد از ظهر همان روز نخست به خیابان آمدم و در شلوغی جمعیت یک چهره آشنای اراکی دیدم، جلو آمد و بعد از کلی احوالپرسی متوجه شد که در مسافرخانه اقامت دارم، اصرار کرد که باید به منزلش بروم، وسایلم را برداشتم به همراه او رفتم. مرا به لب حفار برد و گفت که امشب صاحب‌خانه‌اش در منزل نیست و باید در خیابان بمانیم و نشان به این نشان که این در خیابان ماندن و کنار جدول خوابیدنم سه ماه به درازا کشید ولی همان هفته اول حضورم در آبادان در پالایشگاه کار پیدا کردم.

واقف حال و روزهایش در آبادان در روزهای نخست ورودش به این شهر را این‌گونه توضیح می‌دهد: آن روزها پالایشگاه کارگر جذب می‌کرد، برای آموزش رانندگی وارد این مجموعه شدم، سه یا چهار روزه کار روی ماشین‌های زراعتی که آن روزها به فورمن معروف بودند را یاد گرفتم، تا حدی که به دیگران هم آموزش می‌دادم و هشت ماه در مدرسه رانندگی ماندم؛ بعد از آن هشت ماه با اعتراض صاحبان برخی از گاراژهای پالایشگاه به گاراژ «بریم کریک» منتقل شدم، هیچوقت آن روزهای اول کار کردن در پالایشگاه را فراموش نمی‌کنم، یادم نمی‌رود روزی را که رسیدنم به در خروجی پالایشگاه در سیکلین با ساعت پایان کار کارگران همزمان شد، باور کنید با دیدن هجوم جمعیت دوچرخه‌سوار شرکت‌نفتی دست و پایم را گم کرده و ماشین هندلی‌ام را خاموش کردم، همین خاموش شدن ماشین باعث شد که کارگران برای دقایقی مرا هو کنند؛ شوخی نیست آن روزها پالایشگاه هشت هزار نفر نیروی انسانی داشت.

و نحوه ورود واقف به فوتبال هم این‌گونه بود: از همان روزهای ورودم به آبادان، عصرها که بیکار می‌شدم به محل تمرین تیم فوتبال کارگر می‌رفتم و توپ آنها که بیرون می‌رفت را برایشان برمی‌گرداندم، یک روز که دروازه‌بان این تیم بر سر تمرین نیامده بود به من گفتند؛ بیا و دروازه‌بانی کن، با توجه به اینکه والیبالیست بودم، هر چه توپ زدند، گرفتم، بعد از آن بود که خواستند در تمرین‌هایشان حضور داشته باشم و تا روزی که عباس شیری؛ گلر آن سال‌های تیم کارگر غایب بود دروازه‌بان بودم و وقتی هم که برگشت در تاکتیک «دبیلوام» آن سال‌‎ها رفتم وسط زمین./مهر

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید

***