عمر سعد با سپاه عظیم خود وارد کربلا شد و امر را بر امام حسین(ع) و یارانشان بسیار سخت گرفت،حتی آن ها را در مضیقه ی آب قرار داد.
بریر بن خضیر از امام حسین(ع) اجازه گرفت تا با عمر سعد درمورد آب،گفتگو کند،امام اجازه داد،بریر نزد عمر سعد آمد و بی آنکه سلام کند نزد او نشست.
عمر سعد خشمگین شد و گفت:چرا سلام نکردی مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسولش را می شناسم.
بریر گفت:تو اگر مسلمان بودی،بر اهل بیت پیامبرت محمد(ص) خروج نمی کردی و تصمیم بر قتل آن ها و اسارت افراد خانواده ی آن ها نمی گرفتی،به علاوه این آب فرات است که سگ و خوک از آن می آشامند،ولی امام حسین(ع) فرزند حضرت فاطمه(س)و بستگانش بر اثر تشنگی می میرند تو جلو آب را از آن ها گرفته ای و گمان می کنی که خداوند مهربان و پیامبرش را شناخته ای.
عمر سعد اندکی سر در گریبان فرو برد و سپس سربلند کرد و گفت:ای بریر!من یقین دارم که هرکس به جنگ حسین(ع) آید و او و یارانش را بکشد،اهل دوزخ است ولی من با ملک ری چه کنم،آیا آن را واگذارم و غیر من آن را بدست گیرد؟ سوگند به خدا دلم به این راضی نمی شود.
بریر به حضور امام حسین(ع) آمد و جریان را گزارش داد،امام حسین(ع) فرمودند:او به ملک ری نمی رسد و وی در بستر خود کشته خواهد شد.
گفتگوی امام حسین(ع) با عمر سعد
حضرت امام حسین(ع) برای اتمام حجت برای عمر سعد پیام فرستادند که می خواهم با تو ملاقات کنم،عمر سعد دعوت امام حسین(ع) را پذیرفت،و جلسه ای بین دو لشگر منعقد شد،عمر سعد با بیست نفر از یارانش،و امام حسین(ع)نیز با بیست نفر از یارانشان در آن جلسه شرکت نمودند،امام حسین(ع) به یارانشان فرمودند:از جلسه بیرون بروند جز حضرت عباس(ع) و حضرت علی اکبر(ع).
عمرسعد به یاران خود گفت:بیرون بروید فقط پسرم حفص،و غلامم بماند،آنگاه گفتگو به این ترتیب شروع شد:
امام حسین(ع) فرمودند:وای بر تو پسر سعد از خداوندی که بازگشتت به سوی او است. نمی ترسی و می خواهی با من جنگ کنی؟با این که مرا می شناسی که پسر پیامبر(ص) و حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) هستم.
ای پسر سعد!این ها (یزیدیان) را رها کن و به ما بپیوند،که این کار برای تو بهتر است و تو را مقرب پیشگاه خداوند مهربان کند.
عمر سعد گفت:می ترسم خانه ام را خراب کنند.
امام حسین(ع) فرمودند:اگر خراب کردند من آن را می سازم.
عمر سعد گفت:می ترسم باغم را بگیرند.
امام حسین(ع) فرمودند:اگر گرفتند من به جای آن بهتر از آن در بغیبغه در حجاز که سرچشمه ی عظیمی است به تو می دهم،چشمه ای که معاویه آن را هزار هزار دینار خرید و به او فروخته نشد.
عمر سعد گفت:من اهل و عیال دارم و درمورد آن ها ترس دارم که مورد آزار قرار گیرند امام حسین(ع) سکوت کردند و دیگر به او پاسخی ندادند و برخاستند و از او دور گردیدند درحالی که می فرمودند:تو را چه کار،خداوند مهربان تو را روی بسترت بکشد و در قیامت نیامرزد.امیدوارم از گندم ری جز اندکی نخوری.
عمر سعد از روی تمسخر گفت:
"اگر از گندمش نخورم،جو آن برای من کافی است."
خداوند مهربان رویش را سیاه کند که آخرین پاسخش این بود که درمورد اهل و عیال خود می ترسم که مورد آزار قرار گیرند،ولی بر اهل و عیال رسول خدا(ص) و دختران حضرت زهرا(س) نترسید و برای آن ها دلش نسوخت.
حمید بن مسلم می گوید:من با عمر سعد دوست بودم،پس از جریان کربلا نزدش رفتم و پرسیدم حالت چطور است؟
گفت: از حال من مپرس،هیچ غایبی به خانه اش بازنگشته که مانند من بار گناه را به خانه آورد،من قطع رحم کردم و مرتکب گناه بزرگ شدم(خویشاوندی عمر سعد با امام حسین(ع) از این رو بود که پدرش سعد وقاص،نوه ی عبد مناف(جد سوم پیامبر اکرم(ص))بود.