به گزارش سلام نو، ماهنامه اندیشه پویا در برگردان مقالهای از «نیویورک ریویو آو بوکس» نوشت: «مقایسه عوامفریبهای امروز با آدولف هیتلر تقریباً همیشه نابخردانه است. این گونه هراسآفرینیها معمولاً موجب میشود که جنایات دهشتناک رژیم نازی کماهمیت جلوه کنند و توجه ما از مشکلات سیاسی خودمان دور شود اما با این که هراسآفرینی ضد مولد و حتی مخرب است، این پرسش همچنان پابرجاست: دموکراسیها چه وقت واقعاً در خطر میافتند؟
آن چه تا همین چند سال پیش در تصور هیچ کس نمیگنجید - همراهی و همدستی رئیسجمهور آمریکا در دستکاری در انتخابات و ستایش پوتین از سوی او، پس از توهین به اتحادیه اروپایی و تحقیر ناتو، با دشمنان ملت خواندن مطبوعات آزاد یا به زندان انداختن پناهجویان و جدا کردن فرزندان آنها - حالا دیگر نرمال و عادی شده است. چه وقت دیگر دیر است که زنگ هشدارها را به صدا درآوریم؟
کتابهای مهم و مشهوری درباره همین پرسش نوشته شدهاند. شاهکار جورجو باسانی، باغ خاندان فینزی کونتینی، زندگی یهودیان بورژوای ایتالیایی را تحت رژیم فاشیستی روایت میکند، طناب دار آرامآرام بر گردن این ایتالیاییهای متمول، که رفاه و نفوذشان را بدیهی و دائمی انگاشته بودند، تنگ و تنگتر میشود. اما آنها هر یک به تعبیر و تفسیری در انگار هستند. پدر راوی حتی به حزب فاشیست میپیوندد؛ همزمان که خاندان ثروتمندتر کونتینی در حلقه هر دم منزوی در خانوادگیاش فرو میرود. غرور و فقدان تخیل چشم آنها را کور کرده تا خطری را که گرفتارش شدهاند، نبینند تا این که دیگر خیلی دیر میشود و همگیشان به اردوگاههای مرگ فرستاده میشوند.
ناتوانی بشر در پیشبینی تحولات آینده در کتاب خاطرات سباستین هافتره رودرروی هیتلر، هم مضمون اصلی ماجراست؛ کتابی که در سال ۱۹۳۹ نوشته شده است یک سال بعد از آن که نویسنده زادگاهش، آلمان را ترک کرد هافنر که بعدها ژورنالیست و نویسنده شد، دانشجوی حقوق بود و شاهد روند تدریجی مرگآفرینشدن دیکتاتوری نازی همان قدر تدریجی که روند تعقیب و کشتار یهودیان در ایتالیا۔ او شاهد این بود که چطور همکلاسیهایش، که هیچکدام نازی نبودند، گام به گام، پیشرویهای نازیها قوانین نژادی - الغای قانون اساسی و… - را میپذیرفتند؛ چرا که با واژگان حقوقی تعریف و توجیه میشدند.
آنان ظاهراً در هیچ نقطهای در مسیر پی نبردند که یک خط قرمز جدی زیر پا گذاشته شده است و گزینهای جز مقاومت یا تبعید باقی نمانده. هافتر، که یهودی نبود، متوجه این واقعیت شده بود. او در همان سال که کنیسهها را آتش زدند و یهودیان را به زور از خانههایشان بیرون کشیدند، آلمان را ترک کرد.
در اغلب شرایط، احتمالاً تعداد فینزی کونتینیها بیشتر از هافنرهاست. خواب آرام در وضعیت هشدار و هراس آسان نیست، زندگی آسانتر است اگر جهان عادی به نظر برسد، حتی اگر در واقعیت اصلاً عادی و نرمال نباشد. آدمها به طرق مختلف سرشان را توی برف میکنند و میشود بین زمانه ما و اروپای اوایل دهه ۱۹۳۰ شباهتهایی پیدا کرد.
شمار بسیار زیادی از تجار و صنعتگران آلمانی که محافظهکار بودند ولی نه نازی، خیال کرده بودند که میتوانند با هیتلر کنار بیایند؛ مادامی که برای آنها نفع مادی داشته باشد. البته که هیتلر یک نوکیسه متکبر بینزاکت بود اما این صاحبان کار و کسب معتقد بودند که میتوانند از پس کنترل او برآیند. دانش تاریخی میتواند به ما کمک کند که الگوهای رفتاری خاصی مثل حمله به دستگاه قضای مستقل را که در گذشته به استبداد انجامیدهاند، تشخیص دهیم.
اما حافظه تاریخی که اغلب به اسطوره آمیخته است، میتواند از طرفی هم مانع از آن شود که نشانههای آشکار را ببینیم. در کشورهایی که سابقه دموکراسی داشتهاند، به آسانی میشود اسیر این تصور شد که هرگز این جا اتفاق نمیافتد، چون نهادهای ما خیلی قدرتمند هستند»، یا «مردم ما زیاده عاشق آزادی هستند» یا «زیاده متمدن» یا «زیاده مدرن» هستند که در دام بربریت بیفتند.
چپها همان قدر میتوانند کور باشند که محافظهکاران. کمونیستها (به دستور استالین)، و چپهای غیر کمونیست دهه ۱۹۲۰ آلمان، از دفاع از جمهوری شکننده وایمار سر باز زدند؛ آن هم وقتی که این جمهوری با حملات شدید راستها مواجه بود.
کمونیستها، سوسیالدموکراتها را تهدیدی جدیتر از نازیها میدانستند و روشنفکران چپ تمام توجهشان به دورویی و فساد احزاب حاکم بود؛ در حالی که باید از این احزاب حمایت میکردند.
ترامپ شاید هیتلر دنیای ما نباشد اما تسلیم و سکوت جمهوریخواهان آمریکا در هر گامی که او در مسیر دور شدن از هنجارهای دموکراتیک دنیای متمدن برداشته، تهدیدآمیز است و نیز بحث چپهای افراطی هم که میگویند تفاوت میان ترامپ، هیلاری کلینتون و باراک اوباما در شدت است، نه در نوع: او صرفاً رذالتهای نئولیبرالیسم را رکتر و آشکارتر از آن دو رهبر دیگر به نمایش گذاشته است.
در هر دو مورد، تهدیدهای خاصی که راست پوپولیست امروز پیش روی ما گذاشته دست کم گرفته یا انکار میشود.
رسانههای بزرگ - «آن دشمنان ملت» که این قدر از آنها بدگویی میشود، هنوز فعال و سرزنده هستند اما نفوذشان دارد رنگ میبازد. اهمیت یادداشتهای نیویورکتایمز یا واشنگتنپست کمتر از توییتهای رئیسجمهور است؟ توییتهایی که مستقیماً به میلیونها نفر میرسند و در رادیوها یا برنامههای تلویزیونی بازتاب مییابند.
در یک جامعه قطبیشده سیاستمدارانی که با استفاده از هراس و بیزاری شایع میان مردم آنها را تحریک میکنند، احتمال موفقیت بیشتری دارند تا شخصیتهایی که میکوشند به تواناییهای عقلی و استدلالی ما متوسل شوند. باید از آزادی دفاع کرد و فقط زمانی میشود این کار را کرد که تهدیدها را به روشنی تشخیص بدهیم، آن لحظهای که مردم دیگر باور نداشته باشند که میشود جلوی عوامفریبها را گرفت، لحظهای است که میشود به یقین گفت: دیگر دیر شده است.»/ایسنا