اکنون که گل سعادتت پربار است<br/>دست تو ز جام می چرا بیکار است<br/>می‌خور که زمانه دشمنی غدار است<br/> <br/>دریافتن روز چنین دشوار است

رباعی شماره یکم

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

رباعی شماره دوم

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

رباعی شماره سوم

قرآن که مهین کلام خوانند آن را

گه گاه نه بر دوام خوانند آن را

بر گرد پیاله آیتی هست مقیم

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

رباعی شماره چهارم

گر می نخوری طعنه مزن مستانرا

بنیاد مکن تو حیله و دستانرا

تو غره بدان مشو که می مینخوری

صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

رباعی شماره پنجم

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

رباعی شماره ششم

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

رباعی شماره هفتم

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

رباعی شماره هشتم

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست

رباعی شماره نهم

اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است

می‌خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

رباعی شماره دهم

امروز ترا دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

رباعی شماره یازدهم

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

رباعی شماره دوازدهم

ای چرخ فلک خرابی از کینه تست

بیدادگری شیوه دیرینه تست

ای خاک اگر سینه تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه تست

رباعی شماره سیزدهم

ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت

ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

رباعی شماره چهاردهم

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفتند

زآن روی که هست کس نمی‌داند گفت

رباعی شماره پانزدهم

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

رباعی شماره شانزدهم

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست

از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست

هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست

از عارض مستی و لب مستوریست

رباعی شماره هفدهم

این کهنه رباط را که عالم نام است

و آرامگه ابلق صبح و شام است

بزمی‌ست که وامانده صد جمشید است

قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است

رباعی شماره هجدهم

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

رباعی شماره نوزدهم

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

رباعی شماره بیستم

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است

گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین

آن مردمک چشم‌نگاری بوده است

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

برچسب‌ها

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید