و همیشه خاطراتِ عاشقانه، از «نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین لحظه، نخستین نگاه و نخستین کلمات آغاز می شود» همانگونه که سیاست، از نخستین زندان، نخستین شلّاق، و نخستین دشنام های یک بازپرس.
عشق، نفْسِ نخستین است، و درد: دردِ جاری، نخستینِ همیشه.
خداوندِ خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛چراکه می دانست انسان، بدون عشق، دردِ روح را ادراک نخواهد کرد، و بدونِ دردِ روح، بخشی از خداوندِ خدا را در خویشتنِ خویش نخواهد داشت.
بانوی آذری من!
در کهکشان های بی نهایتِ عشق، «فروریزش»، یعنی کوچک شدن و کوچک شدن یعنی فروریزش.
بیا تلاش کنیم، با تمامِ توان مان، که فرونریزیم-به هیچ دلیل، تحت هیچ شرایطی- و حقیر نشویم؛ حتّی اگر در نهایتِ حقارت، نیروی هزار خورشید در ما باشد.
عشق، مطلقا چیزی اشرافی نیست تا بتوانی آن را به دلیل آنکه از رفاهْ برمی آید، محکوم کنی. عشق، فقط رشدِ روح می خواهد. این را باری به تو گفته ام...
حکومت هایی که معنی دوست داشتن را نمی فهمند، نفرت انگیزند، و نفرت انگیزترین چیزی که خداوندِ خدا رخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتی ست که عشق را نمی فهمد.
پیله کردند به جانِ زندگی مان. پیله کردند به آن لحظه های مبارکی که تدارکش را دیده بودیم.
عشق، تَن به فراموشی نمی سپارد.
مشکل، زندگی را زندگی می کند.
مشکل، به زندگی، معنی می دهد.
شیرینیِ زندگی از آنجا سرچشمه می گیرد که تو، بر مشکلات غلبه کنی.
بدونِ این غلبه، زندگی مان خالیِ خالی ست. گُل ها، حتی اگر بی آب بمانند، احساسِ هیچ مشکلی نمی کنند، و به همین دلیل هم گُلِ خوشبخت وجود ندارد.
گُلِ عاشق هم.
عاشق، تکدّی نمی کند.
عاشق، حقارت روح را تقبّل نمی کند.
عاشق، تن به اعتیاد نمی دهد.
عاشق، سرشار است از سلامتِ روح، و ایمان.
عاشق، زمزمه می کند، فریاد نمی کشد.