سلام نو – سرویس فرهنگ و هنر: اگر سینمای ایران در جهان چند برندِ انگشت شمار مشخص داشته باشد یکی از، و شاید اولین آنها، عباس کیارستمی است.
کیارستمی فیلمساز زندگی بود، فیلمساز لحظاتی که هیچ کس حتی به خود زحمت نمیداد به آن توجه کند ولی او آنها را به سادهترین شکل میدید و تصویر میکرد.
در مدرسهٔ جم در قلهک با آیدین آغداشلو همدرس شد. نخستین تجربه هنری او نقاشی بود. او این هنر را تا پایان دوران نوجوانی همچنان ادامه داد تا آنجا که در سن 18 سالگی توانست در یک مسابقه نقاشی برنده جایزه شود. وی اندکی پس از این کامیابی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در دانشگاه بیشتر به فراگیری نقاشی و طراحی گرافیک پرداخت و در هنگام تحصیل برای تأمین هزینههای زندگی به عنوان پلیس راهنمایی رانندگی مشغول به کار شد.
اثر نقاشی و گرافیک تا پایان عمر در زندگی هنری عباس کیارستمی قابل تشخیص بود، چه در دورهای که پوستر طراحی میکرد چه در دورهای که به یک فیلمساز تمام وقت تبدیل شد.
از دیگر تجربیات خاص کیارستمی فعالیت در آژانسهای تبلیغاتی بود. عباس کیارستمی از 1962 تا 1966 روی هم رفته 150 آگهی بازرگانی برای تلویزیون ایران ساخت. او تا پایان دهه 1960 آگهی آغاز فیلمهایی همچون قیصر ساخته مسعود کیمیایی را نیز ساخت.
کیمیایی پس از انقلاب اسلامی به جای خروج از کشور ترجیح داد با تمام مشکلات و بحرانها در ایران بماند. او بعدها درباره این تصمیم گفت:
"اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمیدهد و اگر بدهد آن میوه دیگر به خوبی میوهای که در سرزمین مادریش میتواند بدهد نیست. این یک قانون طبیعت است. فکر میکنم اگر سرزمینم را رها کرده بودم درست مانند این درخت شده بودم."
صالح نجفی درباره اقبال به فیلمهای کیارستمی در غرب به میدان میگوید:
" کیارستمی فریب منتقدان را خورد و راه خود را نرفت و سینمایش از جایی به بعد دیگر آنقدر ناب نبود. اوایل که منتقدان فیلمهای کیارستمی را میدیدند یا فیلمهایی از کارگردانهای ایرانی بعد از انقلاب، سوالشان این بود که مگر در ایران هم میشود فیلم ساخت و تعجب میکردند که یک نفر با چه زحمت و مشقتی فیلم میسازد، پس باید تحویلش گرفت. برخی منتقدان غربی این دید را داشتند، اما حقیقت این است که دربارۀ همه نمیشود این را گفت. وقتی هانکه از کیارستمی تعریف میکرد، ایران دیگر آن کشور مرموز نبود، نسبت به زمانی که خانۀ دوست کجاست؟ به غرب رفت و درگیر جنگ ۸ساله بودیم. آنها زمانی میدیدند همۀ زنها محجبهاند، یا بخش بزرگی از ایران روستایی است، و این سوال برایشان پیش میآمد که اینها مگر صنعت سینما دارند یا فیلم دنبال میکنند. ولی این را دربارۀ همه نمیشود گفت. ژانلوک نانسی، جاناتان رزنبام و حتی منتقدانی که بهصورت جدی سینمای کیارستمی را نقد میکردند مانند راجر ایبرت، دیگر آنقدرها بیخبر از فضای ایران نبودند که بگویند همینکه ایرانیها فیلم میسازند ستودنی است."
به هر شکل با هر نقدی عباس کیارستمی را باید از جدیترین فیلم سازان ایران قرن 20 و حتی 21 دانست که توانستند سینمای ایران را به جهان معرفی کنند، آن هم معرفیای که با زندگی و زایش و واقعیت گره خورده است و همین مسئله آن را جذاب میکند و کیارستمی را به فیلم ساز زندگی بدل میکند.
شاید بهترین تعبیر از فهم کیارستمی سینما را خودش به دست ما داده باشد، آن جا که میگوید:
"سینما را نمیشود یادگرفت یا یاد داد. مسائل تکنیکی یاد داده میشوند اما هنر نه. مدارسِ سینمایی میتوانند به درد بخورند اگر به دانشجویان توضیح داده شود روزی که آغاز به کار کردند هر چه یادگرفتهاند باید فراموش کنند. "